عاشورا
عاشورا از نگاه اسلام،نه از نگاه
ما!!!!!!!!!
هر کدوم از این مطالب رو میخوای روی ادامه مطلب کلیک کن.
مشروعیت قیام با نگاهى به قیام امام حسین |
اسلام و مسؤولیت |
عاشورا و عهد الهى |
مسئولیت در حرکت امام حسن(ع) و امام حسین |
پایبندى به راه امام حسین از جهت امامت اوست |
جهاد و دفع دشمنان |
اصلاح، مسؤولیتى جمعى است |
تفاوت حب و موالات |
حق پذیرى |
با شناخت و اراده، تاریخ را مىسازیم |
استقامت بر حق |
حسین وارث انبیا |
انسان مسلمان و ویژگى اسلامى او |
مبانى شرعى مقابله با ستمگران |
شهادت، پایبندى به عهد است |
بین تاریخ و واقعیت |
عهد خداوند با بهشت |
وضع امروز ما و درسهاى کربلا |
جنبه هاى مکتبى قیام امام حسین |
عاشورا براى همه ى زمانها |
انقلاب آغاز تغییر است |
رفتار مطلوب در برابر حقایق تاریخى |
الهام از عاشورا در مسیر دعوت به سوى خدا |
در کربلا، اندیشه ها زندگى را به تپش مىآورد |
عاشورا در قلب حرکت سیاسى |
عهد با خدا |
عاشورا حرکتى سیاسى است |
جون بنده ى سیاه |
شعارهاى کربلا |
آزادى در تصمیمگیرى |
دین ما سیاسى و سیاست ما دینى است |
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة |
کربلا، راه و مشروعیت |
وصیت شهدا: از مرگ باکى نداریم |
حرکت کربلا و وضعیت امروز ما |
در مسئله ى حق باید بیندیشیم |
حسین(ع) و بیعت با یزید |
جنبه ى معنوى را باید تقویت کنیم |
از کربلا تا جامعه ى اسلامى ما |
وسلام بر حسین |
مشروعیت قیام و انقلاب و شرایط آن با نگاهى به قیام امام حسین (ع)
برخى دربارۀ علت اصرار بر تکرار همه سالهى عزادارى امام حسین(ع) و اهلبیت و یاران گرامى او مىپرسند. جواب کاملى نمىتوان به این پرسش داد، مگر اینکه مسئله را ابتدا از نظر ویژگىهاى اسلامى بررسى کنیم. ما مسلمانان در زندگى خود و در تمام نسلهاىمان با مشکلات و چالشهایى در عرصهى آزادى و کرامت انسانى، روبهرو مىشویم؛ به کسانى دچار مىشویم که مىخواهند بندگى را بر ما تحمیل کنند و یا کسانى که مىخواهند ما را در زندگى عمومى و خصوصىمان به ذلت سازند؛ همچنین ما در زندگى خود با قضیهى عدالت در حکومت و حاکم روبهرو مىشویم که مىخواهند با وضع قوانین، طرحها و برنامههاى خود و یا با روابط و معاهدات با کسانى که مىخواهند فقر و عقبماندگى را بر امت اسلامى تحمیل نمایند، بر ما ستم کنند.
بدون شک همهى نسلهاى مسلمانان اینگونه مشکلات را داشتهاند؛ ولى اوضاع هر نسل با نسل دیگر تفاوت مىکند. برخى نسلها اوضاع اختناقآورى داشتند که نمىتوانستند انقلاب کنند. برخى دیگر محدودیتهایى داشتند که نمىتوانستند آزادانه حرکت نمایند، و برخى دیگر از نسلها با اوضاع آسانترى که داشتند، خود را در آسایش مىیافتند.
ما به عنوان مسلمان با قضایایى روبهرو مىشویم؛ تکلیف شرعى ما در برابر چنین مسایلى چیست؟ آیا مجازیم در برابر مسایلى که با عزت و کرامتمان ارتباط مىیابند، قیام و انقلاب نماییم؟ آیا مجازیم در مسایلى که با قضیهى عدالت مربوط مىشود، قیام کنیم؟ نه، مجاز به انجام دادن چنین کارى نیستیم؟
چه بسا برخى مسلمانان فکر مىکنند که نباید با دست خود، خویشتن را به هلاکت بیفکنند؛ چون وقتى آنان در برابر ستمگر نیرومند یا مستکبر طغیانگر قیام مىکنند خود را در معرض هلاکت قرار مىدهند و خداوند فرموده است: (ولا تُلْقوا بِأیدیکم الى التّهلکة) (بقره، آیه 195) ؛ «و خود را به دست خود در هلاکت نیفکنید». در برابر این نظریه، برخى دیگر فکر مىکنند که خدا، نمىخواهد انسان مسلمان بندهى غیر او شوند و در برابر فرد دیگرى ذلیل گردند و نیز نمىخواهد که او ستم را بپذیرد؛ و بر انسان لازم است که با این امور (ستم، ذلت و بندگى) رویارویى کند؛ حتى اگر به مجروح شدن و یا قربانى گردیدن او در این مبارزه بینجامد.
چگونه مىتوانیم بین این دو نظر یکى را انتخاب کنیم؟ چگونه مىتوانیم مبناى شرعى را براى هر یک از ایندو روش بیابیم؟ چگونه مىتوانیم عناصر قیام و انقلاب را در هنگام روبهرو شدن با چنین مسایلى، تحقق بخشیم؟ براى پاسخگویى به این پرسشها دو راه وجود دارد:
1- اگر در کتاب و سنت جستجو کنیم که دو منبع تمام احکام شرعى هستند، در مىیابیم که قرآن مىفرماید: (ولا تُلْقوا بِأیدیکم الى التّهلکة)( بقره، آیه 195) و باز مىفرماید: (وجاهدوا فی اللّه حقّ جهاده) (حج، آیه 78) ؛ «و در راه خدا جهاد کنید، و حق جهادش را ادا نمایید». از این آیات شریفه در مىیابیم که جهاد، هلاکت نیست؛ مانند خودکشى یا به خطر به خطر انداختن جان خود، بدون مسئلهى بزرگى نیست؛ اما مسئلهى جهاد بنابه فرمودهى خداوند متعال راهى براى بهپا داشتن حق و تحقق آزادى مردم است که بر اساس آن خداوند نمىخواهد مردم بندهى دیگرى باشند.
تأکید خداوند را بر عزّت و کرامت مؤمنان از این آیهى شریفه در مىیابیم که مىفرماید: (ولِلّه العزّة و لرسوله وللمؤمنین)( منافقون، آیه 8) ؛ «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است». امام صادق(ع) این مسئله را تفسیر کرده و فرموده است: «إن الله فَوّض الى المؤمن أموره کلها و لم یفوض الیه أن یذلّ نفسه»( وسایل الشیعه، ج 11، باب 12، ص 424، روایت 2) ؛ «خداوند به مؤمن، همهى امور او را محول کرده است، ولى به او اجازه نداده است که خود را ذلیل کند». یعنى انسان آزاد نیست که خود را ذلیل کند. خدا مىخواهد انسان آزاد باشد و تسلیم بندگى مستکبران نگردد؛ بنابراین خداوند به مستضعفانى که بندگى مستکبران را بر رویارویى با آنها ترجیح دادند، مىفرماید: (إن الذین توفّهُم الملائِکة ظالمى أنفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا ألم تَکن أرض الله واسعة فتهاجِروا فیها فأولئِک مأْواهم جهنم و ساءت مصیراً)( نساء، آیه 97) ؛ «کسانىکه فرشتگان (قبض ارواح) روح آنانرا گرفتند در حالىکه به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: شما در چه حالى بودید، گفتند: ما در سرزمین خود، زیر فشار و مستضعف بودیم، (فرشتگان) گفتند: آیا سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟ آنها جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى است». (و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربّنا أخرِجنا من هذه القریة الظالم أهلها واجعل لنا من لدنک ولیّا واجعل لنا من لدنک نصیرا)( نساء، آیه 75) ؛ «چرا در راه خدا و مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) مستضعف شدهاند، پیکار نمىکنید؟ همان افراد (ستمدیدهاى) که مىگویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکه) که اهلش ستمگرند، بیرون ببر؛ و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، یار و یاورى براى ما تعیین فرما». (و من یُهاجرْ فی سبیل الله یجدْ فى الارض مُراغما کثیرا وسعةً و من یخرجْ مِن بیته مهاجرا الى الله و رسوله ثم یدرکْه الموت فقد وقع أجره على الله و کان الله غفوراً رحیما)( نساء، آیه 100) ؛ «کسى که در راه خدا هجرت کند، جاهاى امن فراوان و گستردهاى در زمین مىیابد. و هر کس براى مهاجرت بسوى خدا و پیامبر او، از خانهى خود بیرون رود؛ سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است». مسئله این است که ملائکه به مستضعفانى که براثر ضعف و ناتوانى ترجیح دادند که تسلیم مستکبران شوند، از جانب خداوند مىگویند شما در جهنم هستید؛ چون اگر در اینجا نمىتوانستید با سلطهى کفر رویایى کنید، باید بهجاى دیگر مىرفتید تا در آنجا نیرو جمع کنید. (إلا المستضعفین من الرجال و النساء والولدان لا یستطیعون حیلةً و لا یهتدون سبیلاً)( نساء، آیه 98) ؛ «مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانى که براستى زیر فشار قرار گرفتهاند (و حقیقتاً مستضعفند)؛ نه چارهاى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محیط آلوده) مىیابند»؛ بنابراین کار آنها مشکل است. شاید خدا از آنها در گذرد. خداوند ماندن در حالت بردگى و تسلیم را نمىخواهد در حالى که در رویایى با ظلم و کفر توانا هستیم. همین مطلب را مىتوانیم از آیات جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و تمام آیاتى که ستمگران را رد مىکند و تکیه بر آنها را نمىپذیرد، و نیز مشروعیت رویارویى با ستمگران و همهى نیروهاى استکبارى و استعمارى را در جهان در مىیابیم.
پس از آن به رهبر و الگو نیازمندیم. الگوى ما در رویایى با مشرکان رسول اکرم(ص) است به نحوى که سیرهى ایشان و آیاتى که بیانگر جنگ پیامبر با مشرکان است، مشروعیت جنگ (علیه ظلم و کفر) را به مسلمانان مىدهد. (أذن للذین یقاتلون بأنّهم ظُلِموا و إن اللّه على نصرهم لقدیرٌ)( حج، آیه 39) ؛ «به کسانىکه جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازهى جهاد داده شده است؛ زیرا به آنان ستم شده است؛ و خدا بر یارى آنها تواناست».
از نظر اسلام، زمانى که حکومت ستمگر باشد، بر مسلمانان واجب است که علیه آن قیام کنند. در صورتىکه حاکم ستمکار، عقب ننشست و کنار نرفت، مسلمانان حق دارند با زور کنار بزنند و حتى مىتوانند او، و همهى گروه نافرمان و ستمگرى را که از آن حمایت مىکنند، بکشند. و باید ولى امر (رهبر) که داراى مشروعیت تصمیمگیرى است مداخله کند؛ چون زمانى که حکومت ستمگر حق مسلمانان را به آنان باز نگرداند، مفهوم آن، گردن نهادن ما به قوانین کفر است؛ در این صورت باید بگوییم: (انا لله و انا الیه راجعون)( بقره، آیه 156).
هنگامىکه مسئلهى حکومت اسلامى، عدالت، آزادى، عزت و آیندهى مسلمانان در میان باشد، در مقابل آن هیچ کس آزاد نیست (که هر کارى بخواهد، انجام دهد). در این صورت، این موضوع پیش مىآید که اگر حاکم، مسلمانى باشد که شهادتین مىگوید و در عین حال ستمکار است، سرزمین اسلامى را به کافران و ستمکاران مىدهد، به کافران اجازه مىدهد که بر مسلمانان نظارت کنند و قوانین غیر الهى وضع مىکند، آیا مقابله با او جایز است؟
برخى مىگویند ما مجاز نیستیم که با مسلمانان بجنگیم. چنین حاکمى، مسلمان است و شهادتین مىگوید و قرآن به ما دستور داده که از «ولى امر» پیروى کنیم: (أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم) (نساء، آیه 59) . اینان مىگویند جنگ میان مسلمانان جایز نیست؛ حتى اگر قضیهى بهپا داشتن عدل و از بین بردن ستم باشد و این سخن پیامبر اسلام را نقل مىکنند که فرمود: «إذا التقى المسلمان بسیفیهما على غیر سنة فالقاتل والمقتول فى النار. فقیل یا رسول الله: هذا القاتل، فما بال المقتول؟ قال: لأنه أراد قتلا»( بحار الانوار، ج 97، ص 21، روایت 10، باب 2) ؛ «هر گاه دو مسلمان با شمشیر، برخلاف سنت، با یکدیگر مقابله کنند، قاتل و مقتول در آتش است. گفته شد: یا رسولالله! این یکى قاتل است، پس گناه مقتول چیست؟ فرمود: چون او عزم کشتن داشت».
از دیدگاه اسلام، در هر بخشى از سرزمین اسلامى که در آن حاکمى براى اجراى سیاست کفر و طغیان تلاش مىکند، مسلمانان حق دارند با او بجنگند؛ ولى ما از کجا مىتوانیم مشروعیت قیام و انقلاب را در درون جامعهى اسلامى به دست آوریم؟ جنگ میان مسلمانان بر سر مسایل خاص حزبگرایىهاى تعصبآمیز، قبیلهاگرایى و مخالفتهاى خاص، مجاز نیست؛ اما زمانى که مسئله به گروهى مربوط مىشود که به کفر تمسک مىجویند و از آن دفاع مىکنند و در راه محدود کردن آزادى مسلمانان مىکوشند، «ولى امر» وظیفه دارد که مصلحت مسلمانان را در آن مورد در نظر بگیرد؛ همانگونه که امام على(ع) همراه رسول اکرم(ص) با مشرکان جنگید و با مسلمانان نافرمان در دورهى خلافتش وارد جنگ شد. این کار او براى اجراى عدالت در جامعهى اسلامى بود داده.
با این روش حیات اسلامى حفظ مىشود؛ همانگونه که به روش امام على(ع) نیازمندیم که در درون جامعهى اسلامى وارد جنگ شد؛ به این روش آن حضرت نیز نیازمندیم که در حالى که خود را براى تداوم خلافت محق مىدانست، مىفرمود: «لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء الا یقارّوا على کِظّة ظالم ولا سغب مظلوم لألقیتُ حبلها على غاربها. و لسقیتُ آخرها بکأس أوّلها ولألفیتُم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطة عنز»( نهج البلاغه (شرح ابن ابى الحدید)، ج 1، باب 3، ص 202.) ؛ «اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمىشدند و یارى نمىکردند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدى که خداى تعالى از دانایان گرفته است که بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند ، هر آینه زمام شتر خلافت را بر کوهان آن مىانداختم و آخر خلافت را به کاسهى اول آن آب مىدادم و شما مىفهمیدید که دنیاى شما نزد من، خوارتر از عطسهى بز ماده است». امام على(ع) مىتوانست براى از بین بردن فساد در جامعه، مبارزه کند. و اگر نبود که خداوند بر دانایان واجب کرده است که در برابر ستمدیدهاى که گرسنه است و ستمکارى که حق او را ضایع مىکند، ساکت ننشینند، در این صورت، «لألقیتُ حبلها على غاربها. و لسقیتُ آخرها بکأس أوّلها ولألفیتُم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطة عنز».
امام حسین(ع) قیام کرد و اعلان نمود که مبناى قیام او همان «امر به معروف و نهى از منکر» است که خداوند متعال فرمود: (وَلْتکن منکم أُمةٌ یدعون الى الخیر یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر) (آل عمران، آیه 104). از جنبههاى «امر به معروف» این است که ظالم را به انجام دادن خیر و نیکى دستور دهیم، و از مصادیق «نهى از منکر» این مىباشد که ظالم را از انجام دادن بدىها نهى کنیم. از مصادیق «امر به معروف و نهى از منکر» رویارویى با ستمکار و قیام علیه او مىباشد؛ چون «امر به معروف» ممکن است با حرف باشد یا با قدرت انجام گیرد.
همانگونه که امام حسین(ع) بر جایگاه رفیع عزت و کرامت تأکید کرد و فرمود: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة والذلة. و هیهات منا الذلة. یأبى الله لنا ذلک و رسوله والمؤمنون، و حجور طابت، وجدود طهرت، من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام»( بحار الانوار، ج 45، ص 73، روایت 10، باب 37) .
امام حسین(ع) به نام «امر به معروف و نهى از منکر» وارد جهاد و مبارزه شد؛ در حالى که این کار او از جنبهى نظامى زیانبار بود؛ ولى او مىدید که ناچار است با وضع موجود در جامعهى اسلامى مقابله کند تا بتواند مبانى انقلابها و قیامهاى آینده را تبیین کند؛ چون وضع به جایى رسیده بود که مردم تحت سلطهى حکومت «یزید» سست عنصر شده بودند؛ به نحوى که «یزید» توانست آنها را با اینکه امام حسین(ع) را دوست داشتند، به جنگ با او مجبور نماید. وضع آن روز جامعهى اسلامى طورى بود که براى پذیرش ستم آمادگى داشتند؛ به گونهاى که تمام مردم براى مقابله با دعوت حق، به پا خواستند؛ زیرا حاکم ظالم توانسته بود کفر را به نام اسلام تحویل مردم دهد؛ بنابراین امام حسین(ع) احساس کرد که باید با وضع موجود مقابله نماید و براى تحمل تمام رنجها و مصائب آماده شد؛ حتى زنان و کودکان خود را همراه آورد، تا نهضت او را ادامه دهند و دامنهى آن را آن قدر وسیع کنند که تمام مردم مسلمان را در بر گیرد.
ضرورى است که در هر حرکت و انقلاب بدانیم، مشروعیت حرکت اسلامىمان چیست؟ تا با خداوند از موقعیتى مشروع، روبهرو شویم.
براى این هدف نیازمندیم همه ساله به نهضت حسینى باز گردیم؛ چون نهضت او، قیام براى به حرکت در آوردن جامعه بر ضد حاکمیت زور و سلطه، و دفع نقشههاى کفر در درون جامعهى اسلامى بود تا به همهى نسلهاى آیندهى مسلمانان بگوییم: این حسین است؛ سرور جوانان اهل بهشت است؛ این امامى از ائمهى مسلمانان است، که جز از بین خطوطى که خدا براى او ترسیم کرده است، حرکت نمىکند. آرى حسین(ع) الگویى را براى حرکت و انقلاب به همه نشان داد تا هرگاه اسلام و مسلمانان دچار فساد و تباهى مىشوند، در درون جامعهى اسلامى در برابر فساد بایستیم.
اکنون مىتوانیم همه ساله به قیام امام حسین(ع) باز گردیم و از آن مشروعیت قیام و انقلاب علیه حاکمیت ستم را به دست آوریم. در صورتى که به ما قیام در برابر حاکم ستمکارى به ظاهر مسلمان است، اجازه داده شده است به طریق اولى مىتوانیم در برابر حاکم ستمکار کافر، قیام کنیم.
آرى زمانى که مىخواهیم انقلاب امام حسین(ع) را بررسى کنیم، لازم است اوضاع آن دوره را به لحاظ امکانات، ماهیت فضاى عمومى جامعه و ماهیت حاکم، بررسى کنیم؛ باید اوضاع خودمان را نیز بررسى نموده و با آن مقایسه کنیم. ممکن است اوضاع ما مشابه اوضاع دورهى امام حسین(ع) باشد و یا با آن فرق کند؛ اما مسئله باید دقیقاً از حیث مبدأ بررسى شود: اسلام از انسان مسلمان مىخواهد، تا زمانى که قدرت قیام علیه ستم را دارد، نباید تسلیم زور و ستم شود و با آن همراه گردد، احکام شرعى انعطاف ناپذیر نیستند. همانگونه که خدا مىفرماید: نماز بخوانید و روزه بگیرید، مىفرماید جهاد کنید. جهاد به لحاظ ماهیت، حرکت و موقعیت داراى شرایطىست؛ همانگونه که نماز و روزه نیز شرایطى دارد. ما در پى فردى انقلابى مىگردیم که حرکت و قیام او به حرکت ما مشروعیت ببخشد و این مشروعیت بخشى را جز در امام حسین(ع) و امثال ایشان نمىیابیم؛ بنابراین در این خط حرکت مىکنیم تا در همهى میدانهاى جهاد و مبارزه، بر پایهاى ثابت و استوار متکى باشیم.
عاشورا و عهد الهى
یکى از آیات قرآن کریم که امام حسین(ع) آن را زیاد تلاوت مىکرد، و هر زمان که به استقبال یکى از اصحاب و یا فردى از اهلبیت مىرفت که از او اجازهى جنگ و جهاد مىخواستند، این آیهى شریفه را قرائت مىکرد: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)( احزاب آیهى 23) ؛ «در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضى دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند». گویى امام حسین(ع) با این کار خود مىخواست بین کسانى که با او ثابت قدم ماندند و کسانى که براى جنگ با او آمدند، مقایسه کند. کسانى که به جنگ او آمدند، از جملهى کسانى بودند که از طریق رؤسا و فعالان خود بیعت کرده بودند، یا از کسانى بودند که به نام امام حسین(ع) با «مسلم بن عقیل» در کوفه بیعت کرده و با او پیمان بسته بودند که او را یارى دهند و همراه با او در برابر حکومت ستم بایستند و در برابر سلطهى «یزید» لشکر آراستهاى براى او باشند؛ ولى هنگامى که یاغیان و ستمگران آنان را ترساندند و نقاط ضعفشان را برجسته کردند، عهد الهى خود را با امام حسین(ع) شکستند و آنچه و در خط «فساد در روى زمین» قرار گرفتند؛ بنابراین این آیهى شریفه بر آنها منطبق گردید: (الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فى الارض اولئک هم الخاسرون) (بقره، آیه 27) ؛ «(فاسقان) کسانى (هستند) که پیمان خدا را، پس از محکم ساختن آن، مىشکنند؛ و پیوندهایى را که خداوند دستور داده برقرار سازند، قطع مىنمایند و در روى زمین فساد مىکنند؛ اینها زیانکارانند». چون خداى سبحان هر پیمانى را که انسانى با انسان دیگر مىبندد، عهد قرار مىدهد؛ تفاوتى نمىکند عهد میان رهبر و مردم باشد یا عهد میان خود مردم و یا بین رهبران آنها. این عهد، نشان دهندهى عهد و پیمان الهى است؛ چون خداوند فرموده است که مردم به عهدشان وفا کنند: (و أوفوا بالعهد إن العهد کان مسؤولا) ( إسراء، آیه 34) ؛ «و به عهد خود وفا کنید که از عهد سؤال مىشود». بدین گونه آنها در پیشگاه خداوند تعهد داده بودند که امام حسین(ع) را یارى کنند و خودشان را ملزم ساخته بودند به چیزى که خداوند امر به اتصال آن داده است، بپیوندند. آن امر مهم که خدا بدان اشاره کرده است، اهلبیت(ع) است که خداوند هرگونه ناپاکى را از آنها دور کرده و آنها را پاک و مطهر گردانیده است، و امام حسین(ع) باقیماندهى آنان بود.
این مردم عهد شکن او را رها کردند و آنچه را خداوند به اتصال آن دستور داده بود، قطع ساختند و در زمین فساد کردند. چون هر گروهى که سمتگر را یارى کند، در کنار او بجنگد و به او بپیوندد، از گروههاى فساد کننده در زمین به شمار مىرود؛ چون حکومت ستم نشان دهندهى حاکمیت فساد در زمین است و اوضاع و موقعیتهاى ظلم شبیه وضعیتهاى فساد در زمین مىباشد. حسین(ع) مىخواست بگوید: اى مردم! وضع دو لشکر را با هم مقایسه کنید، بین لشکر آتش و ستم در زمین و لشکرى که به او پیوسته است. خداوند در قرآن کریم این مقایسه را انجام داده و فرموده است: (أفمن یعلمُ أنّما أُنزل الیک من ربک الحقّ کمن هو أعمى إنّما یتذکّر اولوا الألباب * الذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاقَ * والذین یَصِلوُن ما أمر الله به أن یوصل و یَخشوْن ربّهم و یخافون سوءَ الحسابِ)( رعد، آیات 19 - 21) ؛ «آیا کسى که مىداند آنچه از طرف پرودگارت بر تو نازل شده است حق است، همانند کسى است که نابیناست؟! تنها صاحبان اندیشه متذکر مىشوند * همانها که به عهد الهى وفا مىکنند، و پیمان را نمىشکنند * و آنها که پیوندى را برقرار مىکنند که خدا به برقرارى آن دستور داده، و از پروردگارشان مىترسند؛ و از بدى حساب (روز قیامت) بیم دارند».
پایبندى به راه امام حسین(ع) از جهت امامت اوست
بدین گونه امام حسین(ع) خواست به وسیلهى کسانى که در کنار ایستادگى کردند و از او پیروى نمودند و به پیمان الهى وفادار ماندند، این ارزش اسلامى را تثبیت کند؛ چون، وقتى به یاران او مشکلات روى آورد و دیگران از آنها خواستند که موضع خود را تغییر دهند، هرگونه دگرگونى را در دیدگاههاى خویش رد کردند و بر ماندن در کنار امام حسین(ع) اصرار ورزیدند؛ حتى زمانى که امام حسین(ع) بیعت خود را از آنان برداشت نیز، او را تنها نگذاشتند. امام حسین(ع) به آنها فرمود: «إنى قد أذِنت لکم فانطلقوا جمعیا فى حلّ، لیس علیکم حرجٌ منّى و لاذِمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً» (بحار الانوار، ج 44، ص 393، روایت 2، باب 37)؛ «من بیعت خود را از شما برداشتم، تمام شما آزادید هیچ دشوارى و تعهدى از سوى من بر شما نیست، این تاریکى شب پوشش خوبى خواهد بود؛ از آن براى رفتن استفاده کنید».
ولى هیچ گونه تغییر و تحولى در آنها ایجاد نشد، بلکه گفتند: اى فرزند رسول خدا! از تو جدا نمىشویم؛ حتى اگر کشته شویم، قطعه قطعه گردیم و آتش زده شویم؛ چون براى ماندن در کنار تو و پاىبندى به خط تو و این که تو ولىّ خدا و فرزند ولى خدا و امام دین و رهبر مسلمانان هستى، با تو آمدهایم. به امام حسین(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! به اسلام با تمام احکام و مفاهیم آن پایبندیم و به رهبرى تو که رهبرى اسلامىست و رسول خدا آن را تثبیت کرده است وفاداریم. رسول خدا (ص) فرمود: «حسین منى و أنا من حسین» (بحار الانوار، ج 43، ص 261، روایت 1، باب 22) ؛ «حسین از من است و من از حسینم»، و باز فرمود: «الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة، الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا»( بحار الانوار، ج 43، ص 291، روایت 54، باب 12) ؛ «حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت هستند، حسن و حسین امام هستند چه قیام کنند و چه بنشینند (صلح کنند)»؛ پس به رهبرى تو پایبند و متعهد مىباشیم؛ چون رسول خدا از ما خواسته است که به امامت تو وفادار بمانیم.
اى امام! زمانى که فریاد زدى: «انى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً، و إنما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى» (بحار الانوار، ج 44، ص 329، روایت 2، باب 37) ؛ «من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و ستمگرى قیام نکردم؛ بلکه براى اصلاح در امت جدم حرکت کردم». ماهیت قیام اصلاحى خود را مشخص نمودى و بیان کردى که سعى دارى فسادهایى را که ستمگران و منحرفان در جامعهى اسلامى که امت رسول الله مىباشند، اصلاح کنى.
ما همراه تو هستیم؛ چون خدا از ما نیز خواسته است که امور امت را اصلاح کنیم؛ بنابراین تنها تو مسؤول نیستى؛ ما نیز در پشتیبانى و تقویت حرکت اصلاحى تو و همراهى، مسؤول هستیم؛ زیرا هر مسلمانى براى اصلاح طلبى در امت اسلام مسؤول است. پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز به همهى امت مسلمان فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته»(بحار الانوار، ج 72، ص 39، روایت 36، باب 35) ؛ «همهى شما نگهبان (دین و جامعه) هستید و همهى شما در برابر آنچه نگهبانید، مسؤولاید».
اصلاح، مسؤولیتى جمعى است
اصلاح در میان امت، مسؤولیت همهى افراد، به میزان توانایىهاى آنان در میدان مبارزه و عمل است؛ بنابراین به امام حسین(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! تو خود گفتى: «ارید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر»؛ چون تو دیدى «معروف» که در بندگى خداوند متجلى است، در تمام زندگى انسان ترک شده است؛ مردم، بندگى خدا را در عبادات، معاملات، جنگ، صلح و روابط شان ترک کردند و «منکر» و همهى آنچه خداوند حرام کرده و انجام دادن آن را دوست نمىدارد، در میان مردم گسترش یافته است. مردم محرمات را انجام مىدهند و با ستمکاران همراه مىشوند و به منحرفان اعتماد مىکنند و صداى اعتراضى در برابر آنها بلند نمىکنند.
بنابراین دلیل فریاد زدى که: «مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.» و ما اى حسین! با تو هستیم؛ چون خداوند به همهى مسلمانان را موظف کرده است که «امر به معروف کنند و از منکر نهى» نمایند. براى همین است که رسول گرامى اسلام(ص) مسلمانان را از ترک «امر به معروف و نهى از منکر» بر حذر داشت و آنان را بیم داد که اگر این کار را ترک کنند به مصایبى بزرگ و بلاهاى بسیار گرفتار خواهند شد. پیامبر فرمود: «لَتَأمُرنّ بالمعروف و لتَنْهُنّ عن المنکر أو لَیُسلّطَنّ الله شرارَکم على خیارِکم فیدعو خیارُکم فلا یستجابُ لهم»( بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ «اگر شما امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید، خداوند شرورترین شما را بر بهترینهاىتان مسلط مىکند؛ پس هرچه نیکانتان دعا کنند، مستجاب نشود».
رسول خدا(ص) این امر را، متوجه همهى جامعه دانست. براى همین، ما وظیفه داریم کسانى را که «امر به معروف و نهى از منکر» مىکنند، در صورتى که در جایگاه رهبرى یا مسؤولیت دینى هستند، پشتیبانى کنیم، و چنانچه علیه ستم قیام کردند، همراه آنان به پا خیزیم و در مسیر عدالتطلبى یاور آنان گردیم. حضرت فرمود: «فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق»( بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ «پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد (از من پیروى کند) راه خدا را پذیرفته است و خداوند به پذیرش آن سزاوارتر است».
حق پذیرى
(اى حسین!) تو از مردم نخواستى که تو را براى شخص خودت بپذیرند؛ بنابراین به ایشان فرمودى: اى مردم حق را بپذیرید؛ اگر حق را پذیرفتید و دیدید که من بر حق مىباشم پس مرا هم بپذیرید؛ و اگر مرا به عنوان حق پذیرفتید، این پذیرش، مسؤولیت و وظیفهى شما در پیشگاه خداوند مىباشد. شما حقى را پذیرفتید که خداوند بدان دستور داده است؛ بنابراین «فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق» (بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ خداوند براى کسى که حق پذیر است کفایت مىکند.
امام حسین(ع) این سخن را گفت؛ چون او رهبرى بود که از مردم مىخواست پایبند و متعهد به شخص او نباشند؛ بلکه پایبند به حقیقتى باشند که در شخصیت و جایگاه دینى او تجلّى یافته است. اى فرزند رسول خدا! تو این سخن را گفتى و ما در آن با تو هستیم. همین مطلب را اصحاب امام حسین(ع) نیز با عمل خود نشان دادند؛ اگر چه بر زبان نیاوردند. آنان به امام حسین(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! حق را قبول کردیم که تو را امام آن مىبینیم. تو را قبول کردیم چون حق و رهبرى را در تو مىبینیم؛ و خشنودى تو را خشنودى خداوند و قهر تو را قهر او مىدانیم و تو هیچ گاه از راه خدا منحرف نمىشوى، همان گونه که جد، پدر و برادر تو منحرف نگردیدند؛ چون حق نشانهى شخصیت، دعوت و حرکت شماست.
استقامت بر حق
این سخنان را یاران امام حسین(ع) به او گفتند. و زمانى که تمام عوامل وحشتزا بر آنان وارد گردید و لشکریان بسیارى در وضعى نامتوازن آنان را در بر گرفت و امام حسین(ع) و یارانش از هفتاد تا سیصد نفر - بنا به روایات مختلف - تجاوز نمىکرد، و هنگامى که لشکریان «ابن زیاد» بین چهار تا سى هزار نفر - بنابه روایات مختلف - بود، بر گفتهى خویش پایدار ماندند. هیچ گونه توازنى بین این دو گروه وجود نداشت.
لشکریان «ابن زیاد» ایستادند تا توان آنان را ارزیابى کنند و براى تزلزل ارادهى همراهان امام حسین(ع) تلاش نمایند؛ ولى آنها نتوانستند اراده و تصمیم قاطع این گروه کوچک را سست کنند. این جمع کوچک، ثابت و استوار باقى ماند؛ بدین گونه حرکت در خط اسلام، با رویکردى خدایى آغاز گردید و به قیام در خط دین منتهى شد. و بدین گونه، آنان ایستادند و از امام حسین(ع) اجازه جنگ و جهاد خواستند.
امام حسین(ع) از هر کدام آنان با این آیه استقبال کرد: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه)؛ آنها در گفتار و رفتار، وفادار ماندند؛ (فمنهم من قضى نحبه)، به کسانى اشاره دارد که با او به شهادت رسیدند؛ (و منهم من ینتظر)، دربارهى کسانى دارد که در خط شهادت حرکت مىکنند؛ (و ما بدلوا تبدیلا)( احزاب آیهى 23) .
این داستان جهادگران همراه امام حسین(ع) بود. اکنون بر ما لازم است که بپرسیم آیا بین ما و خداوند نیز عهدى وجود دارد یا نه؟ آیا بین ما و امام حسین(ع) از طریق رسول گرامى اسلام (ص) عهدى وجود دارد یا نه؟ مسئله اساسى این است.
انسان مسلمان و ویژگى اسلامى او
هنگامى که مسئلهاى را با ویژگى اسلامى بررسى مىکنیم، دستیابى به جواب سؤالهاى بالا آسان است؛ اما با ویژگىهاى خانوادگى، منطقهاى، قومى و نظایر آن این کار امکانپذیر نیست؛ چون تنها ویژگى اسلام است که دیدگاه منطقهاى و قومى مسلمانان را مشخص مىکند. خانوادهگرایى، قبیلهگرایى و ملىگرایى چیزهایى هستند که به کار این دنیا مىآیند؛ اما در روز قیامت: (فإذا نُفِخ فی الصور فلا أنسابَ بینهم یومئذ و لا یتساءلون)( مؤمنون، آیه 101) ؛ «هنگامى که در صور دمیده مىشود، در آن روز هیچ یک از پیوندهاى خویشاوندى میان آنها نخواهد بود؛ و از یکدیگر تقاضاى کمک نمىکنند (چون کارى از کسى ساخته نیست)»، از دیدگاه انسان دربارهى خدا، پیامبر، کتاب و شریعت سؤال مىشود؛ بنابراین لازم است بر ویژگى اسلامى خود تأکید کنیم که ایجاب مىکند ویژگىهاى دیگرمان را نیز از منظر اسلام بنگریم.
شهادت، پایبندى به عهد است
معناى شهادتین پایبندى به عهد خداوند است؛ چون «اشهد أن لا اله الا لله» یعنى اى خدا! من به یگانگى تو در خدایىات پایبندم و اگر پایبندى من به غیر تو مرا از عهدى که با تو دارم دور مىکند، به دیگرى پایبند نخواهم بود. و سخن: «اشهد أن محمداً رسول الله»؛ یعنى به پیامبرى که از جانب خداوند داراى رسالت است، پایبند و متعهد مىباشم، چون اطاعت او، اطاعت خداست، (من یطع الرسول فقد أطاع الله)( نساء، آیه 80) ؛ «کسى که از پیامبر اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است». بنابراین پایبندى به پیمان الهى، همان یگانه دانستن اوست؛ یعنى اعتقاد نداشتن به وجود خدایى غیر از او و در عبادت، بندگى نکردن مخلوق یا چیز دیگر، مگر اینکه با اطاعت خداوند هماهنگ باشد؛ این همان پایبندى به رسول خداست که خداوند اطاعت از دستورات او را از ما خواسته است؛ بنابراین در هم پیمانى با خداوند، پیامبر او و امام حسین(ع)، قرار دادیم؛ زیرا که او در مسیر پایبندى به خداوند و رسول او حرکت مىکرد، اینکه هر سال پذیراى مجالس عزادارى امام حسین(ع) مىباشیم، به معناى پایبندى به خط، انقلاب و قیام ایشان است؛ ولى باید بپرسیم : آیا ما در عهدمان با خداوند صادق هستیم یا عهد الهى را نقض کردهایم؟
کسانى که در عقیده، شریعت و زندگى به غیر اسلام پایبندند، کسانى هستند که عهد الهى را نقض کردهاند؛ چون خداوند از ما خواسته است به شریعت او پایبند باشیم؛ بنابراین هرگونه پایبندى به شریعت دیگر، مخالف پایبندى ما به دستور خداست. و پایبندى به رهبرى که برخاسته از قوانین، دستور و روش الهى نیست به معنى التزام به غیر خداست.
همچنین هنگامى که به کسانى بدى کنیم که خداوند از ما خواسته است به آنها نیکى کنیم، مهربان باشیم، عزیزشان داریم و احترامشان کنیم؛ از کسانى هستیم که چیزهایى را که خداوند به وصل آنها دستور داده است، قطع کردهایم. هنگامى که عدالت پیشگان را ذلیل مىکنیم و با توجیه نمودن ظلم ظالمان جانب آنها را مىگیریم و به عدالت پیشگان به سبب عدل آنان هجوم مىآوریم، زمانى که راستگویان را خوار مىکنیم و دروغگویان را پیروى مىنماییم، هنگامى که مىتوانیم حق را بگوییم سکوت مىکنیم؛ بنابراین به عهد الهى خیانت کردهایم. زمانى که با کسانى هستیم که پیمان الهى را نقض کردهاند و ما ستم آنان را توجیه مىکنیم، در غیر خط الهى قرار داریم.
آگاهى به عهد و پیمان میان ما و خدا از امورىست که فرد ناگزیر است در تمام زندگى خصوصى و عمومى خود و در همهى میدانها، با آن به سر برد. خداوند سبحان به یهودیان بنىاسرائیل، زمانى که از خدا خواستند به وعدههاى خود وفا کند، فرمود: (و أَوفوا بعهدى اوفِ بعهدکم)( بقره، آیه 40) ؛ «به پیمان من وفا کنید تا من به عهد شما وفا کنم»؛ چون معقول نیست خداوند با انسانى به عهد خود وفا کند که او به عهد و پیمان خود وفادار نیست.
عهد خداوند با بهشت
خداوند با ما پیمان بسته است که اگر در راه حق گام برداریم ما را به بهشت وارد سازد. این جا مسئلهى خواستهها مطرح نیست؛ بلکه مسئلهى بیشها است و خداوند زمانى که رسولش را فرستاد براى این بود که جهان را دگرگون سازد و انسان را تغییر دهد تا در راه حق، خیر و عدل حرکت کند.
در صورتى که نمىتوانیم وضع موجود را تغییر دهیم، بر ما لازم است به گونهاى عمل کنیم تا خطوطى را متزلزل سازیم که سعى دارند ناخواستهها را برخلاف ارادهى ما، بر ما تحمیل نمایند، و از راهى پیروى کنیم که دیگران ظلم و بردگى ما را مشروع جلوه ندهند. چون جامعهاى که در برابر قدرت زورمداران متزلزل مىگردد. عاقبت به پاى این زورگویان خواهد افتاد. کافى نیست که فقط تاریخ مشرق زمین را مرتبط با وضع امروز بدانیم؛ بلکه لازم است بدانیم آیا وضع امروز در همان خط تاریخى حرکت مىکند یا از آن انحراف دارد.
«إنّ المؤمن لا یُلدَغُ مِن جُحرٍ مرّتین»( بحار الانوار، ج 19، ص 346، روایت 83، باب 19) ؛ «مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمىشود»؛ ولى ما در بسیارى از جاها از یک سوراخ بیش از یک مرتبه گزیده شدهایم؛ بنابراین بر ما لازم است که ماهیت این عقربها و سوراخهایى را که در آن مخفى شدهاند و ماهیت پردهها و موانعى که برخى عقربها و افعىها را از دید ما مخفى ساختهاند، به درستى بشناسیم.
جنبههاى مکتبى قیام امام حسین (ع)
چگونه مىتوانیم در حرکت اسلامى تعالى بخشمان از نام امام حسین(ع) استفاده کنیم؟ آیا باید حضور عاشورا را در زندگى خود در حد بزرگان تاریخى امتها و قبیلهها محصور کنیم که با تأکید بر وجود ریشههاى عمیق در گذشته، بدانها مىنازند؟ یا اینکه باید در تمام امور فکرى، معنوى و انقلابى با آن حرکت نماییم تا همیشه با پیامها و الهامات حیات بخش آن همراه گردیم، اگر چه حادثهاى باشد که با آرمانهاى آیندهاش، به وضع کنونى، نظر داشته باشد. جواب به این سؤال از مبناى قرآنى برمىخیزد که گذشته را عرصهى مسؤولیت کسانى مىداند که در آن زندگى مىکردند و آن را به صورت مثبت و منفى ساختند. خداى متعال فرموده است: (تلک امةٌ قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تُسئَلُون عما کانوا یعملون)(بقره، آیه 134) ؛ «آنها امتى بودند که در گذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست؛ و شما هیچ گاه مسؤول آنها نخواهید بود». بنابراین با توجه با معناى انقلابى مجد و عظمت، عظمت تاریخى از آن ما نیست، از آنِ قهرمانانى است که آن را به وجود آوردند؛ زیرا ما آن را نساختهایم و ارتباطى به آن نداریم؛ حتى اگر فرزندان آنان باشیم، هیچ گونه پاداشى بر پایهى آنها به دست نمىآوریم. خداى متعال فرموده است: (و أنْ لیس للانسان إلا ما سعى * و أنّ سعیه سوف یُرى * ثمّ یُجْزاه الجزاءَ الأوفى)( نجم، آیه 39 - 41) ؛ «و اینکه براى انسان بهرهاى جز سعى و کوشش او نیست * و اینکه تلاش او به زودى دیده مىشود * سپس به او پاداش کافى داده خواهد شد».
ارزش تاریخ در اسلام براى ارزش عبرت و پند است که حادثه را بر اندیشه مىگشاید و قواعد ثابتى را که تابع ویژگىهاى زمانى و مکانى نیست، ارزشیابى و مراقبت مىنماید؛ چون این مبانى ثابت، از ویژگىهاى همهى زندگىهاست، ما را با شخصیتهاى اسلامى؛ مانند پیامبر اکرم و ائمه(ع)، مرتبط مىکند؛ به ویژه که حرکت آنها فقط به زمانى که در آن زندگى مىکردند مربوط نیست؛ بلکه حرکت رسالت، عینیت یافته در برنامههاى فکرى، معنوى و عملى انسان در همهى زمانهاست.
بنابراین ما در مىیابیم که گفتار، کردار و نوشتار معصوم نشاندهندهى خط شرعى است. و بدین گونه رسالت، حرکتى در اندیشه و رفتار رسول اکرم(ص) است همانگونه که روزنهاى بر افقهاى عمومى و خصوصى در ذهنیت، کلمات و برنامههاى امام حسین(ع) مىباشد.
بر این اساس، حرکت امام حسین(ع) حرکتى صرفاً سیاسى به معناى سنتى کلمه نبود؛ بلکه حرکتى اسلامى به معناى اسلامى قیام و انقلاب بود، که در آن همهى جزئیات چون فداکارى و شهادت شرایط عینى این حادثه و شرایط مشابه آن در مراحل دیگر، با جنبهى رسالتى و مکتبى هماهنگ است؛ این امر سبب مىگردد، در درگیرىهاى درون جامعهى اسلامى که بین خط راست و خطوط انحرافى جریان دارد و در مسئلهى رهبرىهاى مشروع و نامشروع، خط نظرى اسلام به اجرا درآید.
بنابراین امام حسین(ع) انقلابىیى نبود که به علت احساس ذاتى او بهکرامت و یا گرایش خانوادگى او به عزت، از پذیرش ذلت سرپیچى کرده باشد. و نیز انسانى نبود که از روى سلیقه، اوضاع ویژهاى را که با اخلاق و ذایقهى او مطابقت نداشت، نپذیرد؛ مانند برخى انقلابیون یا شورشیان که از روى احساسات قیام کردند و هیچگونه روشى براى رفتار عملى در این جهت نداشتند. امام حسین(ع) انسان مسلمانى بود که قیام او در برابر نظام سلطه، بر اساس «امر به معروف و نهى از منکر» بود، که قیام علیه انحراف را بر مسلمانان واجب مىکند تا بتوانند وضع نادرست را تغییر دهند.
و این چیزى است که ما را لازم مىکند که اوضاع دوران امام حسین(ع) را با اوضاع کنونى از نظر ماهیت، جزئیات، برنامهها و چالشهاى فکرى و عملى مقایسه کنیم تا از از طریق معناى مشروعیت را در حرکتمان در اوضاع مشابه آن بشناسیم. این را ما در سخنى از امام حسین(ع) - که به نظر برخى راویان حرکت خود را با آن آغاز کرد - مىبینیم. ایشان خطاب به یاران خود فرمود: «أیها الناس إنّ رسول الله قال: من رأى منکم سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرم الله، ناکثاً بعهده، مخالفاً لسنة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ... فَلَمْ یُغیّر ما علیه بقولٍ و لا بفعل، کان حقّاً على الله أن یُدخله مدخله. و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد و عَطّلوا الحدود واستأثروا بالفىء، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله» (بحار الانوار، ج 44، ص 382، روایت 2، باب 37) ؛ «اى مردم! پیامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطان زورگویى مواجه گردد که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را در هم شکسته، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى در پیش گرفته، ولى با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد ساکت را به محل همان طغیانگر و آتش جهنم داخل کند. اى مردم! اینان (بنىامیه) اطاعت خدا را ترک و بندگى شیطان را بر خود فرض نمودند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل کرند، «فىء» را (که مختص به خاندان پیامبر است) به خود اختصاص دادند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند».
انقلاب آغاز تغییر است
قیام باید علیه سلطان ستمکارى صورت گیرد که محرمات الهى را در میان بندگان خدا حلال مىکند، در طغیان و استبداد براى هیچکس حرمت قایل نیست و پیمان خود را نقض مىکند و با هیچ کس پیمان نمىبندد مگر اینکه آن را با فرصت طلبى براى دستیابى به منافع خود نقض مىکند تا پس از آن به فرصت دیگر و مصلحت دیگر دست یابد که این کار دور از اخلاق انسانىست که بر اساس براى آن افراد سخن خود حرمت قائلاند و به پیمان خود پایبنداند؛ پایبندى ستمکاران به پیمان خویش، با خواستههاى شخصى، طمعهاى مادى و شهوات غریزى او هماهنگى ندارد ... و بنابراین از روى صداقت در پیمان و درستى روش حرکت، به کسى نزدیک نمىشود.
کسىکه در میان بندگان خدا با گناه و دشمنى کار مىکند، گناهکار است. چون او در مسؤولیت حکومتى خود بر اساس عدل رفتار نمىکند، در روابط خود با مردم نیز به آنها احترام نمىگذارد، پس او حیوانى وحشىست که صورت انسان دارد.
این همان انسانى است که واجب است مردم علیه او قیام کنند تا با فریادهاى اعتراض و مواضع قاطع، او را وادار به تغییر کنند یا فرد دیگرى را جانشین او نمایند. بنابراین کسانى که مىتوانند این تغییر را پدید آورند، اگر از میدان مبارزه و قیام علیه او دورى گزینند. عذرى ندارند این جا فرصت بىطرف ماندن میان او و حاکم عادل وجود ندارد.
این چنین است که امام حسین(ع) از برجستگى جنبهى فکرى قیام و انقلاب سخن مىگفت که در میدان واقعیت، بر گروه حاکم زمان او تطبیق مىکرد. این گروه از مردم -حاکم ظالم و پیروان او- همان کسانى هستند که اطاعت و بندگى خداوند را ترک کردند و اطاعت شیطان را پذیرفتند؛ بنابراین در زندگىشان از خداوند دور شدند و در اندیشهها و عملهاىشان به شیطان نزدیک گشتند؛ در روشها و رفتارهاىشان دین را تغییر دادند و حلال آن را به حرام و حرام آن را به حلال تبدیل کردند.
از کارهاى دیگر آنها این بود که بیت المال مسلمانان را به خود اختصاص دادند و آنها را به ثروتهاى شخصى تبدیل کردند؛ حدود الهى را که خداوند از بندگان خواسته بود بدانها پایبند باشند و از آنها تجاوز نکنند، تعطیل کردند؛ و مردم، دین و زندگى را تباه کردند.
حسین(ع) ناگزیر شد با رفتار و گفتار خود این وضع را تغییر دهد. و انقلاب شهادت طلبانهى او آغاز تغییر است. او فریاد رسا و آغشته با خون را بلند کرد که به حق، عدالت، عزت، کرامت، انسان و زندگى در حرکت امروز به سوى آینده نظر داشت.
این همان چالش حسینى در برابر واقعیتهاى منحرف در داخل جامعهى اسلامىست؛ حرکت او براى این داخلى است که مىخواهد با وضع ناسالم امت، در هر دو جنبهى حکومت و حاکم، مقابله کند.
ما اکنون در کدام مرحله به سر مىبریم؟
ما در جامعهى اسلامى با استکبار جهانى در تمام ارکان فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، جنگ و، با چالش بزرگى روبهرو هستیم. و از سوى دیگر با انحراف درونى در حکومت مواجه مىباشیم که در با مردم، به عدالت رفتار نمىکند و این کار مشکلات بسیارى را با نتایج منفى در تمام زمینهها ایجاد کرده است. حقیقت مرحلهاى که امام حسین(ع) در آن زندگى مىکرد این بود که حکومت آن زمان شعار اسلام مىداد؛ ولى در واقع در تمام روشها و خطوط اصلى از آن منحرف شده بود؛ بنابراین آیا ما مىتوانیم قیام و انقلاب را از اذهان مسلمانان انقلابى دور کنیم؟ آیا قادریم از ایجاد تغییر در آگاهى واقعى و عملى، اجتناب ورزیم؟
ما ناگزیر هستیم طرحى انقلابى براى حرکت و کاهش رنجهاى مردم داشته باشیم؛ اما براى حرکتى انقلابى در عرصهى عمل و مشروعیت تغییر در روش ، نیازمندیم که شرایط واقعى عمل و مبارزه را از حیث قدرت، امکانات و نتایج آن ارزیابى کنیم تا بتوانیم با بررسى دقیق، برنامه ریزى کنیم، و تا بدانیم با چالشهاى موجود چگونه رفتار نماییم؟ چگونه همدیگر را یارى کنیم یا شرایط نزدیک سازى زمان پیروزى را چگونه فراهم کنیم؟ و یا چگونه به سوى آینده حرکت کنیم؟
ضرورى نیست که به روش حسینى به شکل رنج آور و شهادتطلبانهى آن، عمل کنیم؛ چون ممکن است این روش شرایط خاص خود را داشته باشد که سیر حوادث آن روز آن را ایجاب کرد، و ممکن است شرایط آن در زمان ما به دست نیاید. ناگزیر هستیم که روحیه و معنویت ما نشاندهندهى روحیه و معنویت حسینى باشد. امام حسین(ع) در برابر وضع موجود با همهى احتمالات، مقاومت کرد و از هدف خود دست برنداشت. و این نکته از کلام ایشان به دست مىآید که فرمود: «فَمن قَبِلَنی بقَبولِ الحقّ فاللّهُ أَولى بالحقّ و من ردّ علیّ هذا أصبر حتى یقضی الله بینی و بین القوم بالحق»(بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ «پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد (از من پیروى کند) راه خدا را پذیرفته و هر کس رد کند (و از من پیروى نکند) من با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و این افراد حکم کند».
مشخص است که صبر در این جا، صبر ناامیدان و شکست خوردگان نیست؛ بلکه صبر استواران آگاه است که آینده را در افق وسیعى مىبینند که در آن طلوع نور ظلمات را مىشکافد.
مسئله این است که هدف را در اندیشهها، آرمانها، برنامهها و گامهاى عملىمان زنده نگهداریم، و تمام توانایىهایى را که در زندگى داریم در جهت آن هدف بزرگ قرار دهیم تا وسایل عملى گوناگون تابع شرایط منطقى باشند که بر واقعیت زندگى انسان و در مراحل دور و نزدیک، حاکمیت دارند.
الهام از عاشورا در مسیر دعوت به سوى خدا
اینها که گفتیم برخى از الهامها و پیامهاى عاشورا در خط انقلاب بودند؛ اما پیامهاى آن در مسیر دعوت به سوى خدا و در چارچوب اسلام کدامند؟
ما مىدانیم که قیام امام حسین(ع) حرکت در مسیر دعوت بود. چون قیام در جهت مسدود کردن مرزهایى بود که کفر و گمراهى از خلال آنها مىتوانستند در جامعهى اسلامى مسلمین نفوذ کنند، و روزنههایى را مسدود مىکرد که بادهاى انحراف از مسیر آنها در فضاى زندگى مسلمانان مىوزید؛ همچنین براى بیدار کردن اندیشههاى خفته و ایجاد آگاهى در احساسهاى بسته و باز کردن دلها بر اندیشههاى نیک در آن فضاى شرارت بار، عمل مىکرد. بدین صورت مردم در قیام امام حسین(ع) حیات مجدد اسلام را مىبینند، که دوران پویایى و بالندگى اسلام باز گشته است، و براى رسیدن به هدف بزرگ رشد آن را سرعت بخشیده است؛ بنابراین انقلاب مىتواند مراحل دور را نزدیک کند و در حرکتى کار آمد در مسیر رسیدن به نتایج قطعى قرار دهد.
بنابراین پیامها و الهامهاى عاشورا در جهت دعوت، با اقدام به ایجاد اصلاح در امت رسول اسلام، اثر مىکند، و جنبش اصلاحى را داراى بار فکرى و عملى مىنماید تا همهى مردم به اسلام روى آورند، و گرفتار انحراف نگردند.
ما نیاز داریم که در انقلاب در مفهوم سیاسى صرف، گرفتار نشویم که -در یک نگاه ساده- ما را از دعوت دور مىکند؛ بلکه ناگزیر هستیم در اقدامات خود رشد و تکامل را در نظر بگیریم تا جنبهى فکرى و حرکتى، در جهت حل مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و نظامى باشد ... چون تمام اینها از آنِ خداوند است، پس در آن منفذى به سوى غیر خدا وجود ندارد. اینها برخى از تفسیرهایى است که از معناى کربلا، در حرکت اسلام به سوى دعوت و انقلاب مىشود.
عاشورا در قلب حرکت سیاسى
آیا عاشورا در جنبههاى انقلابى و معنوى خود، نشاندهندهى دین -با معناى سنتى از دین- است؟ یا نشان دهندهى اسلام سیاسى است؟ پس از این سؤالها، رابطهى اسلام و سیاست چگونه است؟ آیا ممکن است ما مسلمانى باشیم که ارتباطى با سیاست نداشته باشیم، یا مىتوانیم داراى خط سیاسى باشیم که از اسلام الهام گرفته باشد؟
در جواب سؤال اول باید گفت برخى گمان مىکنند که عاشورا، حالت سنتى دینىست که مردم در آن جمع مىشوند و جنبههاى حزنآلود حادثهى عاشورا را دور از جنبههاى انقلابى آن، یادآور مىگردند و به جاى جست و جوى عناصر خیزش و انقلاب، در پى عناصر درد و رنج مىگردند. و از این جاست که این گروه گمان مىکنند داستان عزادارى امام حسین(ع)، داستان اشکىست که از دیدگانمان مىافشانیم تا حزن و اندوه خود را نشان دهیم. به ریختن اشک اهتمام زیادى داریم، و بر اساس این مفهوم حرکت مىکنیم که اشک نه حالتى روانى و قلبى؛ بلکه حالت دینى و ایمانىست با آن ثواب اخروى به دست آید.
چه بسا برخى مردم گمان مىکنند براى به دست آوردن رحمت و غفران الهى براى تمام گناهان، کافىست اندکى در مصیبت امام حسین(ع) گریه کنند و یا بر سر و سینه زنند و آنها را مجروح سازند؛ آنگاه امام حسین(ع) حق آنان را خواهد پرداخت. همین مردم مىگویند: کسانى که با دید سیاسى دربارهى قضیهى عاشورا سخن مىگویند، قداست عاشورا و امام حسین(ع) را خدشهدار مىسازند؛ چون عاشورا، قضیهى دینىست و مسایل دینى نباید با مسایل سیاسى مرتبط شود.
و بسیارى از مردم مىکوشند به امام حسین(ع) از منظر درد و رنج و نه از دیدگاه قیام و انقلاب بنگرند. در این گروه با بسیارى از حاکمان بر مىخوریم که به صورت رسمى شیعهى اهلبیت(ع) هستند؛ مانند شاه سابق ایران (محمد رضا پهلوى) که عزادارى امام حسین(ع) را برپا مىکرد؛ ولى عملاً در راهى مىرفت که خطرناکتر از راه «یزید» بود؛ او مىخواست ایران را به دورهى ساسانى برگرداند؛ به گمان او اسلام در تاریخ ملت ایران حالت دشمنى دارد؛ به زعم او منشأ این دشمنى جنگ آورانىست که با ایران جنگیدند و تمدن و سیاست آن را تغییر دادند. از این گونه افراد، برخى از سیاستمداران هستند که در سیاستهاىشان به خط استعمار پایبند مىباشند، به اسرائیل و دشمنان دیگر امت مسلمان روى آوردهاند و بنیانهاى حکومت ستم را تثبیت مىکنند، ... همینها مجالس عزادارى امام حسین(ع) را به صورت مجالس گریه و اشک، به پا مىکنند، و با روضه خوانها شرط مىکنند که نباید از مصیبت دور شوند. در گروههاى مختلف مردم نیز چنین نمونههایى وجود دارد، فرق نمىکند که از شخصیتهاى دینى و یا شخصیتهاى اجتماعى و اقتصادى جامعه باشند اینها دوست ندارند روضه خوانها از قیام امام حسین(ع) به طریقى که با سیاست موجود در کشور و یا سیاسیتهاى بینالمللى و منطقهاى تعارض نداشته باشد، سخن بگویند، به گونهاى که (به گمان آنها) بر جامعه اثرات منفى نگذارد. به نظر آنها عاشورا یک مناسبت دینىست و نباید چهرهى آن با سیاست مخدوش گردد. و اگر فردى برخیزد و از عاشورابه عنوان انقلاب، خط و هدف سخن بگوید و از عاشورائى بگوید که همهى نسلها را به چالش وا مىدارد، تا به همهى آنها بگوید در برابر کربلا تو کجا هستى؟ دیدگاه تو کدام است؟ آیا از نظر اندیشهها، طرحها و شعارها با امامحسین(ع) هستى و یا یزیدى مىباشى؟؛ آنان این کار را دوست نمىدارند.
عاشورا حرکتى سیاسى است
در میان مردم برخى نیز هستند که عاشورا را در مجموع فقط حرکتى سیاسى مىبینند. کیست که حرکت سیاسى را از فعالیت معمولى تشخیص دهد؟ یا چگونه مىتوان حرکتهاى سیاسى را طبقهبندى کرد؟ حکم به اینکه حرکتى سیاسى است یا نه، به میزانى بستگى دارد که حرکت، تغییر حکومت و وضع موجود را مد نظر قرار مىدهد، و خط عمومى جامعه را خط عدل مىداند و ستم را نمىپذیرد. اگر تمام حرکتهاى سیاسى جهان بررسى شوند، ممکن است این نتیجه به دست آید که حرکتى سیاسى مىباشد که برمبناى تغییر حاکمان، حکومت، قانون و روشهاى موجود در جامعه، باشد.
بر همین اساس امام حسین(ع) به حرکت سیاسى دست مىزد و از بیعت کردن با «یزید» سرپیچى نمود؛ زیرا «یزید» در حد یک حاکم اسلامى با ویژگیهاى عدالت نبود. این کار او مانند این است که امام حسین(ع) مىخواست به مردم بگوید: شما نیز نباید حاکمیت کسى را بپذیرد که ویژگىهاى لازم را ندارد؛ چون حاکم مسلمان باید بهطور کامل به احکام اسلامى پایبند باشد. بنابراین حاکم اسلامى کسى است که دین را در میان جامعه اجرا مىکند؛ چون او بر اجراى احکام دین امین است. به همین علت امام حسین(ع) مسئلهى حاکمیت را مطرح کرد، و این کار، مانند این است که او مىخواست به مسلمانان در هر زمان بگوید: در حاکم بنگرید ... او کیست؟ رفتار او چگونه است؟ اهداف و آرمانهایش چیست؟ بر حاکم نظارت کنید؛ چون او رمز حرکت امت در سیر تکاملى آن است.
سپس امام حسین(ع) شعارهایى را در مقابله با حکومت اموى و شخص «یزید» مطرح کرد؛ (امام حسین(ع) دربارهى آنها فرمود:) آنان حدود الهى و قانون اسلام را تعطیل کردند. «فىء» و بیتالمال مسلمانان را به خود اختصاص دادند. حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند، بندگى شیطان را پذیرفتند، اطاعت خدا را ترک کردند و از خط اسلام منحرف شدند. اینها برخى از شعارهایى است که امام حسین(ع) مطرح کرد. آیا این شعارهاى سیاسى هستند یا نه؟
شعارهاى کربلا:
«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة والذلة. و هیهات منا الذلة. یأبى الله لنا ذلک و رسوله والمؤمنون، و حجور طابت، وجدود طهرت، من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام» (بحار الانوار، ج 45، ص 73، روایت 10، باب 37) ؛ «آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد) فرزند فرومایه مرا بین دو انتخاب شمشیر و ذلت قرار داده است، و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم، زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از اینکه ما ذلت را بپذیریم ابا دارند، و دامنهاى پاک مادران و اندیشههاى با غیرت و نفوس با شرافت پدران روا نمىدانند که اطاعت از افراد پست را بر قتلگاه نیکمنشان مقدم بداریم».
«لا والله لا أعطیکم بیدى إعطاء الذلیل و لا أقر إقرار العبید»( بحار الانوار، ج 45، ص 7، باب 37)؛ «نه، بخدا سوگند نه دست ذلت به شما مىدهم و نه مانند بردگان (دستور شما را) مىپذیرم».
هنگامى که با حکومتى روبهرو مىشدید که مىخواهد شما را به پذیرش ذلت و بردگى خود ملزم مىکند، شما از این شعارها برداشت سیاسى مىکنید، و اگر جز این باشد، معناى سیاست چیست؟
ارزش حرکت امام حسین(ع) در عاشورا این است که انسان هر جا که در برابر حکومت جائر و حاکم زورگو و منحرف از مسیر اسلام قرار گیرد، دیدگاه سیاسى اتخاذ مىکند. زمانى که از عاشورا به عنوان حرکت سیاسى سخن مىگوییم، بر آن نیستم که آن را از ویژگى دینى بالاتر ببریم؛ بلکه مىخواهیم بر ویژگى سیاسى آن تأکید کنیم. چه کسى به ما مىگوید: ویژگى دینى هر حرکت به معنى برکناربودن از جنبهى سیاسى است؟!
دین ما سیاسى و سیاست ما دینى است
دینى که انسان را در برابر خداوند مسؤول مىداند، دینىست که انسان را وادار مىکند جنبههاى کامل زندگى را دارا باشد و مسؤولیت زندگى را بر اساس تجربه بر دوش کشد. دین، حرکت سیاسى در هر وضعىست که ایجاب مىکند مردم از طریق دین حرکت کنند و به بالاترین درجات دست یابند. همانگونه که بعضى از علماء فرمودهاند: «دین ما سیاسى و سیاست ما دینى است». بنابراین از نظر ما بین دین و سیاست جدایى نیست. هنگامى که ما به کار سیاسى مىپردازیم، عمل ما از جایگاه مسؤول بودن در برابر خداوند براى اقامهى عدل و سرنگون کردن ظالم صورت مىگیرد. و هنگامى که در مسیر دین گام بر مىداریم، مىخواهیم، آنچه را که خداوند از ما خواسته است، اجرا کنیم. باید این آیه از سورهى «حدید» را بخوانیم: (لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط)( حدید، آیه 25) ؛ «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند»، قسط در این جا کنایه از عدل است. خداى سبحان فرموده است: همهى انبیاء از آدم تا خاتم با دلایل آشکار فرستادیم که نبوت همهى انبیا را تأیید کند و با آنها کتاب نازل کردیم؛ مانند صحف «ابراهیم»، «موسى»، «عیسى» و «محمد»(ص). و با آنها کتاب و میزان فرستادیم که میان حق و باطل جدایى مىافکند و تمام کارها را با معیارهاى دقیق مىسنجد.
چرا خداوند انبیا را فرستاد؟
براى اقامهى عدل در زندگى، چیزى که خلاصهى رسالت همهى انبیاست عدل است. همهى دینها براى اقامهى عدل در جهان آمدند «لیقوم الناس بالقسط»؛ یعنى مردم عدل را به پا دارند. این جا سؤال دیگرى را مطرح مىکنیم: وقتى مىخواهیم عدالت را در جامعه اجرا کنیم آیا اینکار بدون عمل سیاسى ممکن است؟ آیا امکان دارد که بخواهیم عدالت در حیات فردى و اجتماعى تحقق پیدا کند، بدون اینکه براى مطالبهى عدل، قیام علیه کسى که از پذیرش آن ابا دارد و برنامهریزى براى آن در تمام صحنههاى زندگى، حرکتى سیاسى انجام گیرد؟ آیا ممکن است بدون سیاست به عدالت دست پیدا کنیم؟ حاکم ممکن است عادل یا ستمگر باشد. هنگامى خداوند از مردم مىخواهد قسط را به پا دارند، آیا مردم مىتوانند قسط را به پا دارند؛ در حالى که حاکم موجود ستمگر است؟ آیا در حالى که قانون ظالمانه در جامعه اجرا مىشود، مردم مىتوانند قسط را به پا دارند؟ آیا مردم مىتوانند قسط را به پا دارند در حالى که تسلیم ظالمان دست نشاندهى قدرتهاى بزرگ مىباشند؟
بنابراین در رسالت انبیا براى تحقق خواست الهى، سیاست وجود است. و براى اینکه مردم بتوانند قسط را بپا دارند، ناگزیر هستیم داراى دیدگاه سیاسى باشیم و حرکت سیاسى انجام دهیم؛ اما در آن خدا ترس باشیم و براساس حدود الهى حرکت کنیم. در این جاست که سیاست در خط دین و بر تقوى حرکت مىکند و دین نیز در خط سیاست با نگاه مسؤولیت، حرکت مىکند.
بر این اساس ناگزیریم در جنبهى سیاسى قضیهى عاشورا دقت کنیم. مىدانیم امام حسین(ع) - علاوه بر اینکه سید جوانان اهل بهشت و ریحانهى رسول خداست - امام و رهبرى اسلامىست که در جامعهى اسلامى براى تثبیت رهبرى بر مبناى اسلام و عدالت حرکت مىکرد و به همهى مردم فرمود: در برابر عدالت و اسلام، خون خود را ناچیز مىبینم.
کربلا، راه و مشروعیت
حرکت امام حسین(ع) روش و مشروعیت بخش حرکت اسلامى ماست. در حدیث شریف آمده است: «من أصبح و أمسى ولم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم»؛ «هر کس صبح کند و شب نماید و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست»، معناى «اهتمام نورزد» چیست؟
آیا مقصود، اهتمام قلبىست، بدین صورت که «همّ» و کوشش در قلبما وجود داشته باشد و یا اهتمام عقلىست به این صورت که همواره اندیشه کنیم که چگونه مىتوانیم مسلمانان را از مشکلات پیچیده و دشوار نجات دهیم؟ و یا اینکه اهتمام، عملى انقلابىست که فکر کنیم براى باز کردن گره مشکلات مسلمانان، چهکارى مىتوانیم انجام دهیم؟
اکنون به جنبههاى مثبت و منفى این حدیث معروف از رسول گرامى اسلام (ص) مىپردازیم که فرمود: «مَثل المؤمنین فی توادّهم و تراحُمهم کمَثل الجسد إذا اشتکى بعضُهُ تداعی سائرُه بالسّهْر والحُمّى»(بحار الانوار، ج 58، ص 150، روایت 29، باب 43) ؛ «مؤمنان در مودت و رحمت، مانند «بدن» مىباشند؛ اگر عضوى (از درد) شکایت کند، عضوهاى دیگر با بىتابى و برافروختگى با آن، همراهى مىکنند». این نظریهى اسلامى، خواستار پدید آمدن خودآگاهى در جامعهى اسلامىست تا همهى مسلمانان در درون خود، مفهوم امت (بدن واحد) را همیشه حفظ کنند و جامعهى اسلامى از جنبهى خودآگاهى مانند یک بدن در نظر گرفته شود؛ پس همانگونه که اعضاى یک بدن در صورت دردمند بودن یک عضو، نمىتوانند بخوابند، ما نیز مانند بدن اگر ملتى در هر منطقهى اسلامى، درد و رنج داشته باشد، باید احساس دردمندانه داشته باشیم.
هنگامى که تأکید مىکنیم عاشورا، حرکت سیاسى اسلامى است، ما به مفهوم دینى آن که به تمام جنبههاى زندگى انسان رویکرد دارد، تأکید مىورزیم. و اعلام مىکنیم که امام حسین(ع) وقتى که اسوهى امامت -به مفهوم دینى، معنوى و عبادى- بود، از این جایگاه، به تمام مفاهیم سیاسى موجود در جامعه نظر داشت. و امامت همان حرکت در معناى حکومت و رهبرىست.
امامت حالتى بسته، منفعل و دور از چالشها نیست؛ اگر چنین بود اهلبیت(ع) با این همه مشکلات و مصایب مواجه نمىشدند.
این حکایت که دین از سیاست جداست، سیاست را در دستان کسانى قرار مىدهد که با اندیشهى الحادى خود به شیوههاى مختلف در برابر اسلام مىایستند؛ و نیز در دست خائنانى فاسق و ظالم قرار مىگیرد. حقیقتاً سزاوار است که سیاست در دست عادلان با تقوى و آگاه قرار گیرد تا بتوان جامعه را بر مبناى کلمة الله متحول کرد.
کربلا تنها منطقهاى در عراق نیست؛ بلکه میدانى از میدانهاى مبارزه و جهاد است. و حسین(ع) تنها فردى در تاریخ نیست؛ بلکه او رهبر همهى کسانى است که براى «کلمة الله هى العلیا و کلمة الشیطان هى السفلى» حرکت مىکنند.
حرکت کربلا و وضعیت امروز ما
در عاشورا و روزهاى دیگر، نیازمندیم که حرکت امام حسین(ع) را آگاهانه و به صورتى که به تمام مسایل اساسى که شبیه مسایل امام حسین(ع) مىباشد، بنگریم؛ چون به مسایلى که امام حسین(ع) مىاندیشید، در زندگى او منحصر نبود؛ بلکه نمونههایى از قضایایىست که در هر زمان و مکان یافت مىشوند. به همین جهت نمىخواهیم دربارهى نهضت کربلا آگاهى یابیم بدون اینکه قضایاى مشابه آن را نشناسیم.
حسین(ع) و بیعت با «یزید»
از امام حسین(ع) در مدینه خواسته شد، برخلاف رضایت خود، با «یزید» بیعت کند؛ در حالى که او در «یزید» هیچگونه شایستگى خلافت را نمىدید و در خود همهى شایستگىهاى شرعى را براى خلافت مسلمانان، مىدید. عوامل حکومت «یزید» مىخواستند با تهدید ایشان را وادار به بیعت کنند و امام حسین(ع) نیز نمىخواست در مدینه یا مکه هیچگونه درگیرى صورت گیرد؛ بدین جهت، پس از آنکه مردم عراق با نامههاى بسیار از او دعوت کردند، از مکه به مقصد عراق خارج شد. از او خواسته شده بود که تسلیم «یزید» شود و براى بیعت دستش را در دست او بگذارد و به حکومت او گردن نهد تا آن گونه که یزید مىخواهد اقدام کند. مسئله به حکومت یافتن «ابن زیاد» بر کوفه پایان نگرفت؛ بلکه در اواخر، از امام حسین(ع) خواستند علاوه بر اینکه تسلیم حکومت و دستور «یزید» شود باید به حکومت «ابن زیاد» و دستور او نیز گردن نهد. و بدین ترتیب از امام حسین(ع) خواستند که به «ابن زیاد» بگوید: آن گونه که مىخواهى بر من حکم کن.
براى امام حسین(ع) پذیرش این امر ممکن نبود؛ چون هیچ انسان آزادهاى نمىتواند تسلیم دیگران شود. و از جهت دیگر، امام حسین(ع) نمىخواست تسلیم ظلم، انحراف و طغیان شود. و بر این اساس، مسئله، داشتن ارادهى قوى براى اقامهى حق و عدل -به جاى موضع ذلت- در برابر ظلم و باطل است. از همینرو امام حسین(ع) براى نپذیرفتن بیعت با «یزید» اینگونه دلیل آورد: «یأبى الله لنا ذلک و رسوله والمؤمنون»؛ «خدا و پیامبرش و مؤمنان از اینکه ما ذلت را بپذیریم ابا دارند»، گویا او مىخواست بگوید: انسان براى هرگونه تصرفى در زندگى باید مشروعیت آن را به دست آورد؛ بنابراین در صورتى که فردى بخواهد مطیع و تسلیم هر شخص دیگر شود، ناگزیر است بداند که آیا این اطاعت، مشروعیت دینى دارد که خدا و رسولش آن را قبول داشته باشند؟ هر مسلمانى ناچار است که تمام مواضع خود را در خط اسلام قرار دهد. امام حسین(ع) تسلیم شدن و بیعت کردن با «یزید» را که نمونهى حاکم منحرف از خط خدا و رسول او بود، نپذیرفت. «یزید» که تلاش مىکرد خود را مسلمان جلوه دهد، نماز جمعه و جماعت را با مسلمانان بجا مىآورد و ماه رمضان، روزه مىگرفت؛ ولى او در اندیشه، رفتار و حکومت نشاندهندهى یک انسان منحرف، و داراى انحرافات فردى در لذتجویى و شهوترانى بود. امام حسین(ع) بر «یزید» شورید و تسلیم شدن به او را رد کرد، و در حالى که از هر طرف محاصره شده بود، تصمیم گرفت که در برابر این سلطهى منحرف با تمام توان تا مرز شهادت بایستد و با اینکه تشنه بود و براى زنان و کودکان خود، در فضاى دردآلودى به سر مىبرد، تسلیم نشد؛ چون او مىخواست، آن گونه که خواست خداوند است، عزیز و سرافراز بماند.
از کربلا تا جامعهى اسلامى ما
اکنون بیایید از کربلا جدا شویم و وضع جامعهى اسلامى خود را ببینیم. در جامعهى اسلامى امروز ما، در بسیارى کشورهاى اسلامى حکومتهایى شبیه حکومت «یزید» وجود دارند که در طغیان، انحراف و کفر، نسبت به حکومت «یزید» بدتراند. بنابراین مسلمانان در بیشتر کشورها مطیع دولتهایى هستند که اسلام را حتى در حدى که «یزید» مطرح مىکرد، اجرا نمىکنند. و با عناوین تازهاى که از فلسفههاى اروپایى براى حکومت آوردهاند، براى دین هیچگونه نقشى در زندگى مردم و جامعهى قایل نیستند؛ حتى انسان اجازه ندارد از اسلام سخن بگوید. اگر کسى از اسلام و اجراى آن سخن بگوید، مىگویند این فرد بنیادگرا و تندرو است، عقب افتاده است و «سلفى» است که مىخواهد عقربههاى زمان را به عقب برگرداند.
برخى از مردم در برابر امام حسین(ع) احساس وظیفهاى نمىکنند؛ چون اینان به حسین(ع) آن قدر اکتفا کردهاند که فقط بر او بگریند؛ در حالى که خود، به سبب اطاعت از کفر و ظلم هر روز، هزاران حسین را مىکشند.
آیا تسلیم شدن به «یزید» ذلت بیشترى دارد یا خضوع در برابر کسى که به نام کفر حکومت مىکند، به گونهاى که استکبار جهانى مىکوشد تا همهى مقدرات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ما را نابود کند؟
در حالى که امام حسین(ع) مىفرمود: «یأبى الله أن نصافح یزید و ابن زیاد»؛ «خداوند ابا دارد که با یزید و ابن زیاد دست دهم»، آیا خداوند خشنود است که ما دست آمریکا را بگیریم؛ یا دست کسى را بپذیریم که تلاش مىکند دست آمریکا را بگیرد؟
کسى که خضوع و تسلیم شدن امام حسین(ع) را به «یزید» و «ابن زیاد» نمىپذیرد، ناگزیر است تسلیم شدن و خضوع فرزندان، پیروان و سربازان امام حسین(ع) را در برابر آمریکا و نوکران او نپذیرد. چه بسا اگر در دیروز و امروز جامعهى اسلامى جستوجو کنیم، از جهت تأثیر در اندیشه، احساس، سنت، حرکت جامعه و شعارهایى که در میان جامعه از دیروز و امروز تا آینده گسترش یافته باشد، قضیهاى مانند قضیهى امام حسین(ع) وجود ندارد.
اسلام و مسؤولیت
در حرکت امام حسین(ع) روح اسلامى وجود دارد که هرگاه کسى به سخنان آن حضرت گوش داده باشد، با قیام او زندگى کرده باشد و در انقلاب او تدبر و تعمق کرده باشد، آن را احساس و درک مىکند؛ به گونهاى که در حرکت، سرزندگى، مسؤولیت و توانایى آن،پویایى و تحرک اسلام یافت مىشود، تا به همهى نسلهاى مسلمان کمک کند، بتوانند اهداف بزرگى را در زندگى خود تحقُق بخشند؛ بنابراین اسلام فقط اندیشه نیست که آن را در عقلهاىمان نگهداریم و فقط سخن نمىباشد که بر زبانهاىمان جارى سازیم؛ بلکه علاوه بر اینها، حرکتى در زندگى مسؤولانه است. و کسى که مسؤولیتپذیر است خود را فراموش مىکند و به روابط خود با مردم و رویدادها و حتى نزدیکان خود، مىاندیشد. چنین فردى ممکن است در راه انجامدادن مسؤولیت خود، مثبت یا منفى حرکت کند. ما این مطلب را در آنچه خداوند متعال نوح(ع) بیان کرده است، فراموش کردهایم. هنگامى که خداوند فرمود: (و نادى نوح ربّه فقال ربّ إن ابنی من أهلی و إنّ وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین * قال یا نوح إنه لیس من أهلک انه عملٌ غیرُ صالح فلا تسئَلْنِ ما لیس لک به علم إنى أعِظُک أن تکونَ من الجاهلین)(هود، آیات 45 - 46) ؛ «نوح به پروردگارش عرض کرد: پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعدهى تو (دربارهى نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همهى حکم کنندگان برترى*فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست؛ او عمل غیر صالحىست (فرد ناشایستهاى است)؛ پس آنچه را که از آن آگاه نیستى، از من مخواه. من به تو اندرز مىدهم که از جاهلان نباشى».
اگر کسى به رسالت تو نزدیک باشد، او نزدىکترین مردمان به تو است و دورترین مردم از تو کسىست که از رسالت تو دور باشد. این مفهوم را «ابو فراس حمدانى» بیان کرده است:
کانت مودة سلمان لهم رحما و لم یکن بین نوح و ابنه رحمُ
یعنى: «دوستى سلمان با اهل بیت موجب قرابت شد ولى بین نوح و پسرش قرابتى نیست»
بدین گونه انسان مسئول، همیشه مسئول است به نحوى که در عمق روابط و در تمام وضعیتهاى حرکت او در زندگى، وارد مىشود؛ به گونهاى که همواره مصلحت مسئولیت مکتبىاش را مقدم مىدارد؛ حتى اگر خطرهایى متوجه او سازد؛ و زمانى که مصلحت را در تأخیر مسئولیت دید آنرا به تأخیر مىاندازد؛ هر چند که مردم او را به ضعف و ترس متهم کنند.
مسئولیت در حرکت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)
برخى از وجود اختلاف میان شخصیت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) سخن مىگویند. اینان گمان مىکنند امام حسن(ع) شخصیت صلحطلب بود، و خشونت، نشانگر شخصیت امام حسین(ع) است.
این مسئله مانند قضیهى رسول خدا در پیش و پس و بعد از هجرت، و مانند مسئلهى امام على(ع) در پس و پیش از خلافت مىباشد.
چرا رسول خدا به مسلمانانى که مىتوانستند در مکه بهصورت فردى فعالیت کنند و با فشار گردنکشان قریش مقابله نمایند، اجازه رویارویى نمىداد؟ اگر چه برخى از مسلمانان ضعف داشتند؛ ولى بودند کسانى که قدرت و نیروى کافى داشتند و برخى دیگر مورد تهدید اهل مکه قرار داشتند. با همهى اینها رسول خدا اجازه جنگ نداد. چون اوضاع آن مرحله ایجاب مىکرد اسلام، راه دعوت به سوى خدا را در عقلها و اندیشهها، در مکه بگشاید و پیامبر اختلاف را نمىخواست تا بگویند «محمد» و قریشیان اختلاف کردند؛ و بدین گونه رسالت تباه شود.
پیامبر اسلام در آنزمان مىخواست رسالت، رسالت محرومان باشد تا مردمى که در اوضاع دشوار به سر مىبردند، به حرکت در آیند و بتوانند با همهى مردمى که کالاهاى تجارى، فرهنگى یا دینى به مکه مىآوردند، ارتباط برقرار کنند؛ تا اینکه پیامبر رویارویى را با قریش آغاز نمود و مصالح و منافع را تهدید کرد. بدین صورت جنگ «بدر» و همهى جنگهاى بعدى صورت گرفت. چرا؟ چون مرحلهى دوم، مرحلهى پدید آوردن یک قدرت نیرومند در منطقه بود تا مسلمانان تسلیم قدرتهاى دیگر نشوند و تسلیم زورمداران نگردند. مرحلهى اول زمانى بود که مردم باید سخن حق را مىشنیدند و در مرحلهى دوم باید منطقه تسلیم قدرتى مىشد که پایبندى مردم به دین اسلام را عمیق گرداند.
و بنابراین ترتیب خطایى پیش نیامده است که مسلمانان در مکه یا مدینه نجنگیدند؛ بلکه آن دوره، آمادگى براى مرحلهى دیگر بود. مسلمانان در دو مرحله با دو روش اسلامى حرکت مىکنند: روش آرام، وقتى مصلحت اسلام و رسالت در زندگى، آرامش را ایجاب مىکند و روش خشونت، وقتى به مصلحت انسان و رسالت او است.
خشونت و مدرا حالاتى طبیعى هستند که انسان گاهى بدانهها نیازمند مىگردد، و هستى، هر دوى اینها را با هم دارد. در طبیعت طوفانهاى شدیدى را مىیابیم که درختان را از جا مىکَنند، آبادىها را تهدید مىکنند و پس از آن، نسیم آرامى را مىبینیم که به هوا و زندگى جان تازهاى مىبخشد. در همهى حالات، هم به طوفان و هم به نسیم آرام احتیاج است؛ چون نیازهاى هر فصلى، در طبیعت اطراف آن وجود دارد؛ بنابراین این مسئله، سیلقهاى نیست.
امام حسن(ع) در نامههایى که براى «معاویه» فرستاد انعطافناپذیر و خشن بود و زمانى که وارد جنگ مىشد، با تمام وجود به جنگ مىپرداخت و از مردم مىخواست مانند او با جدیت حرکت کنند؛ امّا مردم، بر اثر آشفتگى عواطف و اندیشهها، کار جنگ و جهاد و پیامدهاى آن، بر ایشان گران آمد و کار بهجایى رسید که با او مخالفت کردند و نگذاشتند که او خطبهاش را تمام کند؛ چون مردم در وضع ناسالمى قرار داشتند.
و همین گونه امام حسن(ع) با سپاهى براى جنگ بیرون آمد که انگیزهى پایدارى و استقامت نداشتند. برخى از مردم مىگفتند: ضرورتى نیست که امام حسن(ع) یارى شود. براى چه آنان در خط جهاد و شهادت آن گونه حرکت نکردند که بعداً امام حسین(ع) رفت؟
اگر امام حسن(ع) مىجنگید، دیگر امام حسین(ع) و افراد مخالف حکومت «معاویه»، باقى نمىماندند؛ و جامعه یک دست در خط «معاویه» قرار مىگرفت.
صلح امام حسن(ع) نشانهى ضعف یا فرار از شهادت نبود؛ مسئله این بود که امام حسن(ع) با این صلح مىخواست فرصت را براى مردم فراهم کند تا وضع جامعه را آن گونه که هست، بررسى کنند، تا مخالفت علیه سلطهى «معاویه» را بر جامعهى اسلامى به صورت واقعى رشد دهد و پایههاى این مخالفت را با قدرت، گسترش دهد و امکانات حرکت آینده را فراهم کند و اگر سالهایى بدین صورت نمىگذشت، آن مبنا مورد نقد و اعتراض قرار مىگرفت. قیام امام حسین(ع) ضربهاى بود که او با آن مىخواست واقعیت دروغ و انحرافى آن روز را به صورت ریشهاى به لرزه در آورد؛ به گونهاى که این ضربه در آینده نیز تأثیر بگذارد. و هنگامى که مردم با مسئلهى قیام امام حسین(ع) روبهرو مىشوند به این سؤالها بیندیشند:
حسین(ع) چگونه قیام کرد؟ چگونه زندگى کرد؟ و چگونه حرکت نمود؟
به همین علت، روش مسالمتآمیز امام حسن(ع)، روش مرحلهاى در حرکت اسلام بود و روش خونین و عاشورایى امام حسین(ع) نیز روش مرحلهاى دیگر در حرکت اسلام بود.
بنابراین آیا ارزش دارد که انسان بدون داشتن توانایىهاى کافى، در برابر یک گروه بایستد؟
جهاد و دفع دشمنان
هستند کسانى که فکر مىکنند قضیهى جهاد با شهادت امام حسین(ع) تمام شد و باید صبر کنیم تا امام زمان(ع) بیاید و زمین را همان گونه که از جور و ستم پر شده است، سرشار از قسط و عدل کند. مسئله چنین نیست؛ مسئله این است که انسان وظیفه دارد دشمنان را از خود دور کند؛ در حالى که انسان دشمن را از خود دور مىکند، متجاوز نیست: (فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما عتدى علیکم واتقوا الله و اعلموا أن الله مع المتقین)(بقره، آیه 194) ؛ «هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدى کنید. و از خدا بپرهیزید (و زیادهروى نکنید)؛ و بدانید خدا با پرهیزکاران است».
این جا دسیسهاى وجود دارد که مىخواهد مسلمانان و مستضعفان غیر مسلمان را، به بهانه صلح از رویارویى با استعمار و صهیونیسم باز دارند. ما صلح مىخواهیم؛ امّا صلحى که آزادى ما را از بین نبرد، عدالت را پایمال ننماید و انسانیت ما را نابود نکند.
تفاوت حب و موالات
پس از گذشت قرنها از قیام امام حسین(ع)، چه نیازىست که این قضیه را زنده کنیم؟ این بدان معنى است که ما از عاشورا دست نمىکشیم؛ چون به آن پایبندیم و برخى مىگویند ما از حسین(ع) و عاشوراى او دست بر نمىداریم؛ چون او را دوست داریم. ما در به کار بردن کلمهى دوستى اصرار نمىورزیم؛ بلکه مىخواهیم به آن، واژهى موالات را بیفزایم؛ زیرا بین اینکه اهلبیت(ع) را دوست داشته باشیم و اینکه با آنها داراى موالات باشیم تفاوت وجود دارد. و نیز فرق است بین تعصب ورزیدن به اهلبیت(ع) و پایبند بودن به سیره و سخن آنان؛ بنابراین، چون خدا، ولىّ ماست و ولایت اهلبیت(ع) را واجب کرده است، دوستى، نشاندهندهى حالت عاطفى مىباشد. اولیاى خدا چه کسانى هستنید؟ آنها به دلایل شخصى و فردى، ولىّ ما نیستند؛ بلکه به جهت رسالت و مسؤولیت و محبتى که به خداى متعال دارند، ولىّ ما هستند؛ از اینرو، ولایت ما به آنها در جهت ولایت ما به پیامبر و ولایت ما به خداى متعال است: (إنّما ولیّکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون)(مائده، آیه 55) ؛ «سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند». معناى آن این است که ما باید «ولى» خدا باشیم، در راه خدا اخلاص بورزیم به اندازهاى که اهلبیت(ع) به خدا اخلاص داشتند؛ در راه خدا حرکت کنیم، به اندازهاى که اهلبیت(ع) در راه او حرکت کردند.
دوستى تنها، براى ولایت داشتن کافى نیست؛ بلکه به معناى پایبند بودن به موضع است. و موضع، اندیشهاىست که باید بدان پایبند بود؛ عاطفهاىست که باید با آن به سر برد و گامهایى است که باید با آن حرکت کرد؛ از این رو معنا ندارد که اهلبیت(ع) را دوست بداریم و در خطى غیر از خط آنها، روشى غیر از روش آنان، اندیشهاى غیر از اندیشهى آنها و هدفى غیر از هدف آنان پایبند باشیم.
امروز بسیارى از مسلمانان در میان انتخاب اصول و عاطفه از یک سو و اندیشهى ناپایدار و مال و جاه، از سوى دیگر قرار گرفتهاند و مال و جاه را بر اندیشهى پایدار و عاطفه ترجیح مىدهند. در قضیهى کربلا، مردم چنین تجربهاى را پشتسر گذاشتند، و اگر بخواهیم مسئلهى قیام امام حسین(ع) را زنده کنیم، تعجبى ندارد که بفهمیم امام حسین(ع) چگونه کشته شد؟ عباس چگونه کشته شد؟ و فرزندش علىاکبر چگونه کشته شد؟ این مسئلهاىست که همیشه باید با آن به سر ببریم؛ ولى به خودمان باید از منظر کربلا بنگریم که اگر در کربلا مىبودیم، شخصیت ما «عمر بن سعد» بود یا «حر بن یزید ریاحى»؟
یافتن پاسخ براى این سؤالها باید براساس این دیدگاه صورت گیرد؛ یعنى با چه کسى هستیم؟ در کدام خط قرار داریم؟ اگر امام حسین(ع) امروز بیاید و با او جز افراد اندکى نباشد و «عمر سعد» نیز با لشکر فراوان و جاه و مقام بیاید و دیدگان، بین امام حسین(ع) و دشمنان او بگردد، آیا ممکن است انسان جانب امام حسین(ع) را بگیرد؟
پایبندى به قضیهى امام حسین(ع) این مسؤولیت را به عهدهى ما مىگذارد که ببینیم کجا مىایستیم و کجا حرکت مىکنیم؛ چون او براى اصلاح امت جدش حرکت کرد. آیا ما نیز در راه اصلاح امت جد او، حرکت مىکنیم؟ امام حسین(ع) در جهت «امر به معروف و نهى از منکر» حرکت کرد. آیا ما نیز در همین جهت حرکت مىکنیم؟ امام حسین(ع) در تمام جنبههاى زندگىاش رویکرد خدایى داشت و در راه خدا همهى هستىاش را فدا کرد. آیا ما نیز اینگونه هستیم؟
نباید گمان کنیم بزرگان دین که آنان را مقدس مىدانیم و بدانها به خداوند متعال تقرب مىجوییم، اشخاصى هستند که نقش آنان در تاریخ پایان یافته است. مىشوند؛ بلکه ایجاب مىکند آنها همواره بر راههاى تاریک زندگىمان نورافشانى کنند، (إنّما یرید الله لیُذْهب عنکم الرجسَ أهلالبیت و یطهّرکم تطهیرا) (احزاب، آیه 33) ؛ «خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد». و اهلبیت(ع) به پیروان پاک نهادى احتیاج دارند که در فکر با طهارت فکرى اهلبیت(ع) و در عاطفه با طهارت عاطفى اهلبیت و در انقلاب با طهارت انقلابى اهلبیت به سر برند؛ این همان راهىست که موجب پیروى از حق مىشود و به بهشت منتهى مىگردد.
با شناخت و اراده، تاریخ را مىسازیم
چگونه عواطفمان را به سوى کربلا، در جهت مشکلات و قضایاى امروزىمان به کار گیریم؟
عاشورایى که اشک ما را فرو مىریزد، ناگزیر باید به گونهاى به پا داشته شود که اندیشهها و افکارمان را به حرکت در آورد؛ چون اگر تمام حرکات انسان رنگ عاطفه به خود بگیرد، عاطفه او را به سوى نابودى و زیان، خواهد کشاند.
و هنگامى که مىخواهیم در زندگىمان آن گونه حرکت کنیم که خداوند از ما خواسته است، ناگزیریم عاطفهىمان را متعادل سازیم و اندیشهىمان را جرعهاى از عاطفه بنوشانیم تا عقلمان خشک و بىروح نماند؛ و باید عاطفه را نیز جرعهاى از اندیشه بنوشانیم تا عاطفهى مان سبک و بىمحتوا نشود؛ از این رو وقتى با قضیهى امام حسین(ع) روبهرو مىشویم، حزن و اندوه ما را مجذوب خود مىکند، همان گونه که هر انسانى وقتى با حزن و اندوه مواجه مىشود یا در برابرش مطلب حزن انگیزى گفته مىشود، متأثر مىگردد؛ و ما چون اهلبیت(ع) را دوست مىداریم وقتى رنجهاى آنها را به یاد مىآوریم، طبیعىست که عواطفمان تحریک مىشود و اشکهاىمان جارى مىگردد؛ اما مصیبت عاشورا، چیزى در تاریخ بود و از آن، بیش از سیزده و نیم قرن گذشته است و فاجعه، در جنبههاى انسانى آن به پایان رسیده است؛ اهلبیت(ع) رنج بردند و دردهاىشان پایان یافت و به فوز (أحیاءٌ عند ربهم یُرزقون)(آل عمران، آیه 169) نایل گردیدند.
آن عصر و اشخاص آن به پایان رسید؛ پس براى ما چه مانده است؟
ما مسؤول هستیم آنچه را خداوند در زندگى از ما مىخواهد به دست آوریم. ما داراى عقل و اندیشه هستیم و عقل باید موجب آگاهى و شناخت ما گردد. ما داراى اراده هستیم و این اراده ناگزیر باید در زندگىمان آشکار شود. ما داراى توانایىهایى هستیم و این توانایىها ناگزیر باید در تمام مواضعى که ایجاب مىکند، ابراز گردند. و همچنین خداوند از ما سؤال مىکند؛ پس چگونه مىتوانیم خشنودى او را به دست آوریم؟ چگونه مىتوانیم مسایل بزرگى را که او دوست دارد، حل کنیم؟ بدین جهت ناگزیریم عقل و اندیشهى خود را به کاربندیم تا از کسانى نباشیم که عقل دارند؛ اما با آن تعقل نمىکنند؛ گوشها و دیدگانمان را به کار بندیم تا از کسانى نباشیم که چشم دارند، اما با آن نمىبینند و گوش دارند؛ ولى با آن نمىشنوند. خداوند از ما مىخواهد که آگاهى و فرهنگ را به دست آوریم.
اجتماع عاشورا، صرف نظر از اینکه در امام حسین(ع) و اهلبیت و یاران او تجسم یافت، یا در «یزید» و یاران او، اجتماعى بود که به پایان رسید، زندگىیى بود که تمام شد و دیدگاههایى بود که اتخاذ گردید؛ اما ما امروز زندهایم و در قبال آن مسؤول هستیم و در برابر زندگى تاریخ گونهى اهلبیت(ع) و بنىامیه، مسؤولیتى نداریم. ما مسؤول هستیم تاریخ خود را بسازیم، زندگى نوینى را پدید آوریم، و توانمندىهاى خود را به حرکت در آوریم و دیدگاهمان را در زندگى آشکار سازیم؛ این مسؤولیت ماست. اگر گذشتگان حیاتى داشتند در تاریخ با آن به سر بردند و ما تاریخى داریم که در آن به سر مىبریم؛ پس بین ما و کربلا چه رابطهاى وجود دارد؟
حسین وارث انبیا
ارتباط با عاشورا از طریق شخصیت امام حسین(ع) صورت مىگیرد؛ بنابراین ارتباط ما با حسین(ع) تنها از این جهت نیست که او فرزند رسول خدا است تا از طریق قرابت با او ارتباط داشته باشیم. امام حسین(ع) همان امام واجب الاطاعة و وارث انبیا بود. در زیارت او مىخوانیم: «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله، السلام علیک یا وارث نوح نبى الله، السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله، السلام علیک یا وارث موسى کلیم الله، السلام علیک یا وارث عیسى روح الله، السلام علیک یا وارث محمد حبیب الله، السلام علیک یا وارث علی ولى الله».
ارتباط ما با امام حسین(ع) به این علت است که او بنا به سخن صریح پیامبر اکرم(ص) امامت را از پدرش به ارث برد؛ و او همان کسىست که با امامتش قیام کرد تا رسالت انبیا و رسالت اسلام را که به او وظیفهى حمایت و نگاهبانى و تصحیح تحریف دیگران را داده است، انجام دهد؛ پس ما به این علت با امام حسین(ع) رابطه داریم که او امام ماست و ما مشروعیت سخن، دیدگاه، حرکت و رویارویى با دشمنان را از او مىگیریم؛ چون امام حسین(ع) در خط رسول خدا حرکت مىکرد و در همهى رفتار و حرکاتش، روح پیامبر هویدا بود. در انتهاى زندگىاش در مقابل همهى مسلمانان ایستاد تا با آنان وداع کند؛ بنابراین به آنان فرمود: «ایها الناس انکم لا تمسکون علیّ بشىء إنى ما أحللت الا ما أحل القرآن و ما حرمت الا ما حرم القرآن»؛ «اى مردم شما بر من بهانهاى ندارید، من حلال نکردم مگر آنچه را قرآن حلال کرده بود و حرام نکردم مگر آنچه را قرآن حرام کرده بود»، مانند این است که پیامبر (ص) به مردم مىگوید: من چیزى پنهان ندارم و خارج از چارچوب رسالت اوضاع درونى در دست من نیست. من فرستادهى خدا به سوى شمایم. من اولین مسلمانى هستم که بر اساس اسلام آن چنان که برایتان بیان کردم، حرکت مىکنم و از این رو تمام آنچه را در زندگى خانوادگى، اجتماعى، جنگ و صلح انجام دادهام از من بخواهید، آیا آنچه را خداوند حلال کرد، حلال کردهام؟ آیا آنچه را خدا حرام کرد، حرام کردهام؟
مبانى شرعى مقابله با ستمگران
بدین گونه، همه چیز در حلال و حرام اسلام ریشه دارد و پیامبر چیز مخفى ندارد که بگوید و همینطور وقتى امیر مؤمنان على(ع) زمانى که از خلافت سخن مىگفت، حرکت مىکرد، درگیر مىشد، جهاد مىکرد و مىکشت. ملاحظه مىکنیم که او حساب خود را به خدا تقدیم مىکرد و فرمود: «اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام، ولکن لنرى المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فى بلادک و یأمن المظلمون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک»(ابن شعبه الحرانى، تحف العقول، ص 239، مؤسسهى النشر، قم - ایران - 1404هـ) ؛ «خدایا تو مىدانى که هیچ یک از ما براى حکومت رقابت نکردهایم و در پى مال و منال دنیوى نبودهایم؛ ولى ما روشنایى دین تو را مىدانیم، اصلاح را در سرزمینهاى تو آشکار مىکنیم و بندگان مظلوم تو را پناه مىدهیم و به فرایض، سنتها و احکام تو عمل مىنماییم». على(ع) دلایل حرکت خود را با عناوین بزرگ اسلامى که شامل آموزههاى دین، اصلاح جامعهى اسلامى و پناه دادن به بندگان مظلوم خداوند است، بیان مىکرد. هنگامى که به سوى امام حسین(ع) مىآییم تا مشروعیت حرکت او را بررسى کنیم، مشاهده مىکنیم که او حرکت خود را با این سخن آغاز مىکرد: «أیها الناس إنّ رسول الله قال: من رأى منکم سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرم الله، ناکثاً بعهده، مخالفاً لسنة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ... فَلَمْ یُغیّر ما علیه بقولٍ و لا بفعل، کان حقّاً على الله أن یُدخله مدخله. و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد و عَطّلوا الحدود واستأثروا بالفىء، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و انى احق بهذا الامر» (بحار الانوار، ج 44، ص 382، روایت 2، باب 37). معناى سخن او این است که من براساس حرکت رسولخدا حرکت کردم، و به این علت قیام نمودم که او به انقلاب، تحرک و مبارزه براى تغییر دستورداد. سپس فرمود: «انى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى. ارید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدى و أبى على بن ابیطالب(ع). فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق، و من رد علی هذا أصبر» (بحار الانوار، ج 44، ص 329، روایت 2، باب 37) . و پس از آن نیز فرمود: «ألا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یُتناهى عنه» (بحار الانوار، ج 44، ص 381، روایت 2، باب 37) ؛ «آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىگردد». و فرمود: «لا والله لا أعطیکم بیدى إعطاء الذلیل و لا أُقر إقرار العبید» (بحار الانوار، ج 45، ص 7، باب 37). تمام این سخنان به این معنى است که امام حسین(ع) بر مبناى «امر به معروف و نهى از منکر» قیام کرد و براى بازگرداندن حق به جایگاه واقعى آن در زندگى، حرکت کرد تا مردم نیز بر مبناى حق حرکت کنند و باطل از جامعهى اسلامى زدوده شود. و مسلمان در جایگاهى قرار گیرد که عزت در تمام مواضع او تجسم یابد و ذلت را در هیچ یک از اندیشهها و رفتارهاى خود نپذیرد؛ گویا امام حسین(ع) به همهى نسلهاى پس از خود فرمود: من این دیدگاه را از جایگاه امامت خویش و حرکتم در جهت خط رسالت و دین گرفتم؛ پس در صورتى که وضعى مانند وضع من داشتید، و با حکومتى چون حکومت زمان من، روبهرو شدید، و در امکانات قیام و انقلاب داشتید، شما نیز مىتوانید در خطى که من رفتم، حرکت کنید و به همان عللى که من قیام کردم، قیام کنید و از حکم شرعى قیام علیه ظالم، آن گونه بهرهمند شوید که من بهرهمند گردیدم. و بدین گونه، هنگامى که به امام حسین(ع) مرتبط شدیم، هرگاه مردم به ما بگویند چرا با حکومت ظالم مقابله مىکنید؟ مبناى شرعى مقابله با حکومت ظالم چیست؟ چرا مىخواهید وضع استکبارى را تغییر دهید؟ چرا براى رویارویى با باطل، ظلم و انحراف تلاش مىکنید؟ چرا با اینکه مسلمان هستید در این جهت (قیام علیه ظلم و انحراف) حرکت مىکنید؟، مىتوانیم مشروعیت قیام و انقلاب را از آن حضرت به دست آوریم.
ما در پاسخ مىگوییم براى اینکه رسول خدا فرمود؛ چون على(ع) آن را از زبان پیامبر نقل کرد؛ چون امام حسین(ع) پس از آنکه آن را با زبانش گفت، با رفتار خود نشان داد. امام حسین(ع) پس از آنکه آن را با رفتار خود نشان داد، با خون خود بیان کرد؛ پس از آنکه آن را با تمام عواطف و احساسات خود بیان کرد، با همهى دردهایش ابراز کرد.
امام حسین(ع) با رد بىطرف ماندن بین خیر و شر، به ما مشروعیت و الگوى رویارویى با اوضاعى را داد که با آن روبهرو هستیم؛ چون ستمگران از اکثریت ساکت بیش از لشکریان و پیروانشان بهره مىبرند؛ چون سپاهیان ستمگر آنها بر علیه مستضعفان تلاش مىکنند؛ اما تماشاگران ساکت توانایىهایشان را در اختیار مستضعفان قرار نمىدهند؛ از این رو مستکبران بر مستضعفان مسلط مىگردند. مسئله این است که اکثریت ساکت کسانى هستند که اگر، به حرف در آیند، ممکن است یک طرف را ترجیح دهند. به همین علت امام حسین(ع) کسانى را که او از آنها یارى طلبید و آنها یارىاش نکردند و معرکه را ترک نمودند، به خشم و غضب الهى تهدید کرد.
ما مىتوانیم مشروعیت حرکت و قیام را از موضع امام حسین(ع) بگیریم؛ فرقى نمىکند که مقابلهى سیاسى باشد یا مسلحانه و انقلابى. امام حسین(ع) در آغاز، بصورت سیاسى مخالفت کرد و آن را به شیوههاى گوناگون اعلان نمود و پس از آن به مخالفت نظامى دست زد و بدین گونه از دیدگاه امام حسین(ع)، مشکل، حکومت منحرفى بود که در داخل جامعهى اسلامى قرار داشت و شکل اسلام به خود گرفته بود؛ امّا کفر و دسیسههاى شیطانى آن را تثبیت مىکرد. اگر امام حسین(ع) چنین حکومتى را نپذیرفت و با آن جنگید، به این علت بود که این حکومت هیچ گونه مشروعیت دینى و عدالت اسلامى را در حکومت بر مسلمانان، نشان نمىداد.
اگر امام حسین(ع) بر ضد یزیدى قیام کرد که ظاهراً نماز مىخواند و روزه مىگیرد و حج به جا مىآورد؛ پس ما چگونه مىتوانیم کسى را بپذیریم و در برابرش سکوت کنیم و حتى تأییداش نماییم که ایمانى به اسلام ندارد و مىخواهد قوانین کافران را بر مسلمانان تحمیل کند و به آنان فشار مىآورد تا از بندگى خدا دور شوند؟ اگر حسین(ع) نمىپذیرد که دستش را در دست یزید بگذارد، آیا از ما پذیرفته مىشود که دستانمان را در دست یهود و یا استکبار جهانى قرار دهیم؟!
بین تاریخ و واقعیت
هنگامى که مىخواهیم حسین(ع) را در کربلا ببینیم، این رویکرد نباید غوطهور در مسایل تاریخى شود، به نحوى که واقعیتهاى امروزى را فراموش کنیم؛ مانند مردمى که «یزید» را هزار بار لعنت مىکنند؛ در حالى که خود، روزانه هزاران یزید را هزاران بار در آغوش مىکشند؛ قاتلان امام حسین(ع) را لعنت مىکنند: «فلعن الله أمة قتلتک و لعن الله أمة ظلمتک و لعن الله أمة استحلت منک المحارم وانتهکت حرمة الاسلام» (بحار الانوار، ج 89، ص 219، روایت 33، باب 18) ؛ «خدا لعنت کند کسانى را که تو را کشتند و خدا لعنت کند کسانى را که بر تو ظلم کند و خدا لعنت کند کسانى را که حرامها را بر تو حلال کردند و حرمت اسلام را هتک کردند». آیا این ما نیستیم که این سخنها را مىگوییم؛ ولى کسانى را تأیید مىکنیم و پذیرا مىشویم که به مردم ستم مىکنند، بسیارى از محرمات را در حد آن محرماتى که در عاشورا روا داشتند، روا مىدارند؟!
نپذیرفتن واقعهى تاریخى عاشورا ما را ملزم مىسازد که نمونههاى مشابه آن را که امروز دچارشان هستیم و یا اوضاع خطرناکترى را که امروز با آن مواجه مىباشیم، رد کنیم و نپذیریم. امروز ما با مشکلاتى روبهرو هستیم که خطرناکتر از مشکلاتىست که امام حسین(ع) در زمان خود با آنها روبهرو بود و وضع ظالمانهاى را شاهد هستیم که بیش از ظلمىست که امام حسین(ع) با آن روبهرو بود؛ ولى ما یک قدم در جهت رویارویى با آنها بر نمىداریم.
وضع امروز ما و درسهاى کربلا
ما نمىتوانیم از همهى تاریخ آگاه شویم؛ ولى مىتوانیم به حقیقت نسلهایى آگاه گردیم که بر مبناى مکتب کربلا تربیت شدند و در عواطف، احساسات و اندیشههاىشان با عواطف و احساسات کربلائیان به سر بردند. آنها توانستند براى ما انقلاب بیافرینندو براى همین است که امام خمینى (ره) فرمود: ما هر چه داریم از عاشوراست؛ چون عاشورا تمام نسلهایى را تربیت کرد که با امام خمینى(ره) پیش از انقلاب و پس از آن، حرکت کردند و با او در ایران، لبنان و افغانستان و در همهى میدانهاى مبارزه علیه استکبار جهانى وارد جنگ شدند.
این کربلاست. و کربلا مىتواند انسانهاى بىشمارى را براى امام حسین(ع) پرورش دهد تا در همهى زمانها و مکانها براى ما کربلاهاى بسیار به وجود آورد.
عاشورا براى همهى زمانها
وقتى همه ساله با یاد عاشورا زندگى مىکنیم، باید جامعهى عاشورایى را در تمام زندگى کنونىمان جستوجو کنیم؛ چون هدف از باقى ماندن این نام در گسترهى زمانها، این است که براى ما در همهى مراحل حرکت اسلامىمان در جهان، حالتى حسینى به دست دهد. مسئله این است که ما تاریخ خشک و بىروح نمىخواهیم؛ آن گونه که بسیارى از مردم عمل مىکنند که انگار در گذشته زندگى مىکنند، بدون اینکه با مسؤولیتهاى امروزىشان روبهرو شوند. و این، نکتهاى لازم در اندیشهى اسلامى است؛ چون روش اسلامى که خداوند متعال آن را در قرآن تثبیت کرده است، این است که همهى امتها مسؤولیت دارند و همهى امتها باید براساس وظایف خود عمل کنند.
این بدان معناست که ما در قبال آنچه در زمان امام حسین(ع) رخ داد، مسؤول نیستیم و تنها مردمى مسؤولند که در زمان ایشان زندگى مىکردند، سوا از اینکه در جهت مسؤولیت خود عمل کردند و با امام حسین(ع) همراه شدند و یا از خط مسؤولیت خود دور شدند و بىطرف ماندند یا کسانى که مخالف عواطف خود، رفتار کردند و منفعت را برگزیدند؛ و با اینکه دلهاىشان با حسین(ع) بود شمشیرهاىشان علیه او گردید.
رفتار مطلوب در برابر حقایق تاریخى
پس از مدتهاى طولانى که از آن تاریخ گذشته است، وقتى شرح حال امام حسین(ع) و کسانى که همراه باطل شدند و گروهى که از نظر عاطفى با حق بودند؛ ولى در رفتار، طرف باطل را گرفتند، مىشنویم، زمانى که با آنها روبهرو مىشویم، باید در درون خود از نظر روانى با آنها مقابله کنیم؛ بنابراین باید کسانى را که به باطل پایبند بودند، رد کنیم و کسانى را که حق را شناختند و با آن حرکت کردند با آغوش باز بپذیریم.
هنگامى که با چنین حالت روحى در برابر تاریخ قرار بگیریم، برما لازم است تا دیدگاه خویش را در قبال نمونههاى موجود، مشخص کنیم. آیا ما از کسانى هستیم که در کنار حق ماندند و در برابر تهدیدات ایستادند؟ و یا از کسانى مىباشیم که وارد میدان مبارزه نشدند و با اینکه میدان مبارزهى حق و باطل پر از دشوارىها و مشکلات شده بود، بر تپهى سلامت نشستند و نظارهگر شدند؟و یا از کسانى هستیم که مىگویند اگر منفعتى براى ما وجود نداشته باشد براى ما فرقى نمىکند که کدام گروه پیروز شود و بدین ترتیب میان حق و باطل بىطرف مىمانیم و موضع مشخصى را اتخاذ نمىکنیم؟ برخى از مردمان عصر امام حسین(ع) این گونه مىاندیشیدند و برخى از مردم زمان امام على(ع) نیز چنین فکر مىکردند. چنین موضعى مردود است؛ زیرا بىطرف ماندن در این وضع، به معنى ماندن در کنار باطل است. برخى مردم مىگویند: ما نه با این گروه هستیم و نه با آن گروه، نه با این فرد هستیم و نه با آن فرد؛ در حالى که اگر هر دو طرف باطل بودند، درست این است که ما هر دو را رد کنیم. این همان نکتهاى است که حضرت على(ع) بدان اشاره فرمود: «کن فی الفتنة کابن اللبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»(نهج البلاغه، (شرح ابن ابى الحدید)، ج 9، باب 151، ص 146) ؛ «در فتنهها مانند بچه شتر باش، که نه پشتى دارد که بتوان سوار آن شد و نه پستانى که بتوان آنرا دوشید». فتنه چیزىست که در آن، حق و باطل شناخته نشود. در زمانهاى فتنه نباید اجازه دهیم دیگران سوارمان شوند و یا از ما را سوء استفاده کنند. در فتنهها باید مانند بچه شتر بود؛ اما وقتى مسئله، رویارویى حق و باطل است، باید همراه حق و علیه باطل بود.
امام کاظم(ع) مىفرماید: «أبلغ خیراً و قل خیراً و لا تکن أمعة. قلت: و ماالأمعة؟ قال: لا تقل أنا مع الناس، و أنا کواحد من الناس» (بحار الانوار، ج 75، ص 325، روایت 3، باب 25) ؛ «خیر را برسان و خیر را بگو و تابع و مصلحت بین مباش، گفتم: مصلحت بین کیست؟ فرمود: نگو من از مردمم و من مانند یکى از مردم مىباشم».
اما نمونهى سوم کسانى هسستند که از نظر عاطفى با حق هستند؛ مانند کسانى که نیکوکاران را دوست دارند؛ اما آمادگى پایبندى به مسؤولیت نیکى را ندارند؛ اهل عدالت را دوست دارند؛ اما آمادگى التزام به خط عدل را ندارند؛ اهل حق را دوست دارند؛ اما آمادگى پذیرش مسؤولیت با حق بودن را ندارند؛ بلکه همهى کارهاى آنها بر اساس حسابهاى خاص و منافع مادى و دنیوى است؛ آنان مىبینند که مصلحت مادى در چیست؛ سپس در صدد انجام دادن آن بر مىآیند.
این جا کسانى دیگر نیز وجود دارند؛ آنها کسانى هستند که به حق پایبند هستند و در راه آن گام بر مىدارند. وقتى تاریخ را مطالعه مىکنیم و از آن اثر مىپذیریم، باید دیدگاهمان را مشخص کنیم که: ما کیستیم؟ آیا ما از جملهى بىطرفها مىباشیم؟ آیا ما از کسانى هستیم که منافعشان بر اصول عقیدتى آنها غلبه مىکند؟ آیا ما از کسانى هستیم که به باطل ایمان دارند؟ یا از کسانى مىباشیم که به حق ایمان دارند؟
ما کیستیم؟ بر اساس پاسخگویى به این پرسش است که شخصیت ما مشخص مىگردد و وابستگىمان معلوم مىشود. آیا ما از کسانى هستیم که در جهت اصلاح امت بر مبناى روش رسول خدا حرکت مىکنند یا بدان کار اهتمام نداریم؟ این خط کدام است؟ خط و روش، همان «امر به معروف و نهى از منکر» مىباشد. حسین(ع) فرمود: مىخواهم وضع موجود امت اسلامى را با تمام مسایل مثبت و منفىاش بررسى کنم، مسایل منفىاش کدامند؟ نکات منفى رفتارىست که در جهت خشم خداوند حرکت نمایند چیزى انجام دهند که او بر مردم حرام کرده است. نکات مثبت کدامند؟ نکات مثبت رفتارىست در جهت خشنودى خداوند، با انجام دادن وظایفى که او از ما خواسته است.
حسین(ع) که حرکت و انقلاب او ضربهى بزرگى بر وضع فساد آلود آن روز جامعهى اسلامى بود، مىخواست کسانى این راه را برگزینند که دین را با همهى مفاهیم آن در اندیشه، عواطف و گامهاى عملىشان در زندگى قبول دارند. اگر حسینى هستند باید در خط اسلام آمر به معروف و ناهى از منکر باشند و همهى آنچه را اسلام دشمن مىدارد، نپذیرند.
برخى از مردم مىگویند: آیا از ما مىخواهید با همهى مردم دشمنى کنیم؟ در پاسخ ما مىگوییم: ما مسلمانیم، و خط مارکسیستى، سوسیالیستى و برخى اندیشههایى را که ریشههاى قومى دارند، نمىپذیریم و لیبرالیسم و مانند آن را رد مىکنیم. آنها مىگویند: آیا از ما مىخواهید با همهى مردم دشمنى کنیم؛ در حالى که برخى از فرزندانمان به این خط و برخى دیگر به آن خط وابسته هستند؟ چرا اسلام را این قدر تنگ مىکنید؟ برخى از مردم این چنین مىاندیشند و یا مىخواهند مسئله را این گونه مطرح سازند. به این صورت گمان مىکنند آنچه ما مىگوییم افراطى و تندروانه است و ما را در محدودهى افراطگران قرار مىدهند.
حسین(ع) مسلمان بود و چیزى افزون بر اسلام نداشت. شخصیت او در جایگاه اسلامىاش رشد کرده بود. زمانى که پیامبر فرمود: «حسین منى و أنا من حسین»(بحار الانوار، ج 43، ص 261، روایت 1، باب 22). چه ارتباطى میان حسین(ع) و پیامبر اکرم (ص) وجود دارد؟ آیا این ارتباط، نسبى و خویشاوندى است؟ حسین(ع) مىتواند از پیامبر باشد چون پیامبر جد اوست؛ ولى چگونه رسول خدا (ص) مىتواند از حسین باشد؛ در حالى که حسین فرزند دختر اوست؟ این ارتباط به علت تجسم اسلام در هر دوى آنهاست؛ از این رو وجود هر کدام آنان، از آنِ دیگرى مىباشد؛ چون وجود هر دو در خدمت اسلام مىباشند.
همه باید بر این نکته متفق شویم که عاشوراى اسلامى از ماست و باید خطوط عقیدتى، جایگاه، روشها و سیاستمان را در زندگى بر پایهى آن تثبیت کنیم. با این سخن نمىگوییم باید در را بر دیگران ببندیم؛ بلکه مىگوییم ما مسلمانیم و آمادهى زندگى و همکارى با غیر مسلمانان، بر اساس خطوط مشترکى هستیم که طبیعت زندگى اقتضا مىکند؛ بنابراین ما با حسین(ع) هستیم تا از جمع او و پیروان او به شمار آییم.
در کربلا، اندیشهها زندگى را به تپش مىآورد
هنگامىکه به فضاى عاشورا باز مىگردیم، براى درسگرفتن آمدهایم. باز مىگردیم تا با آن زندگى کنیم و در مرحلهاى باشیم که عاشورا را تکمیل کند؛ چون عاشوراى امام حسین(ع) قدم اول در راه طولانى اسلام بود و به پایان نمىرسد تا اینکه خداوند وارث زمین و آنچه بر روى آن است، گردد. او همیشه این آیهى شریفه را قرائت مىکرد: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (احزاب آیهى 23). در عاشورا، تنها مرحلهى امام حسین(ع) به پایان رسید و او به لقاى پروردگار شتافت.
عهد با خدا
داستان همهى قهرمانان عاشورا این است که حق را مىشناختند و بر سر پیمان با خدا ماندند. آنان اعتقاد داشتند عهدى میان آنها و خداست. و انسانى که با خدا پیمان بسته است ناگزیر باید به این عهد وفا کند. و معناى وفاى به عهد این است که، در هر یک از مراحل زندگى، در هر آنچه انجام مىدهد و در هر راهى که مىخواهد در آن گام نهد، باید بنگرد و دقت کند که آیا این کار او با عهد الهى هماهنگ و منسجم است یا نه؟ و امروز، چگونه عهدى را درک کنیم که خداوند در این آیه بدان اشاره کرده است و امام حسین(ع) در هر مرحلهاى از مراحل شهادت که اصحاب و اهلبیت او در آن قرار داشتند، این آیه را مثال مىزد؟ عهد و پیمان الهى کدام است؟ عهد و پیمان خداوند، اسلام است و ایمان، معناى آن این است که ما مسلمان هستیم و با خداى خود عهدى داریم و باید تمام زندگىمان را براى او و در راه او تسلیم کنیم؛ تمام گامهاىمان را در راه او برداریم، و با تمام تهدیدها و چالشها، خطرها و دشوارىها در راه خدا و براى خشنودى او، مقابله نماییم؛ این همان عهد خداوندىست که باید تمام کارها و زندگى خود را وقف آن سازیم. نباید براى ما، دستورى جز دستور خداوند و سخنى جز کلام او وجود داشته باشد. در همهى مراحل زندگى، هر روزى را که صبح مىکنیم و به شام مىرسانیم، باید بگوییم: همهى توانایىهایم و همهى زندگىام براى توست.
جون بندهى سیاه
براى ما راهى نمىماند جز اینکه موضع خودمان را که از مواضع اصحاب و یاران امام حسین(ع) بر مىآید، درک کنیم، و این موضع، جایگاه انسانى است که در پیشگاه خداوند احساس مسؤولیت مىکند؛ بنابراین زندگى خود را با خط مسؤولیت هماهنگ مىکند. در این میان به «جون» -غلام ابوذر غفارى- بر مىخوریم؛ او پس از ابوذر با ائمه(ع) ، حسین(ع) و اهلبیت او زندگى مىکرد و با تمام توان به آنها خدمت مىنمود. هنگامى که جنگ کربلا آغاز شد، امام حسین(ع) او را خطاب کرد و فرمود: «(یا جون) انت فى إذن منى فإنّما تَبِعْتَنا طلبا للعافیة، فلا تبتلِ بطریقتنا» (بحار الانوار، ج 45، ص 22، باب 37) ؛ «اى جون! تو از طرف من اجازهى (رفتن) دارى. مسلماً براى زندگى در عافیت و سلامت، آمدهاى؛ بنابراین گرفتار راه ما نشو»؛ تو خادم ما بودى و به ما خدمت کردى تا با ما زندگى کنى و زندگىات را تضمین نماییم؛ ولى اکنون در وضعى هستیم که نمىتوان انتظار منفعت داشت. این جا جز مرگ وجود ندارد؛ بنابراین تلاش کن که گرفتار راه ما نشوى.
آزادى در تصمیمگیرى
جواب او چه بود؟ «جون» گفت: اى مولاى من! در دورهى آسایش ریزهخوارِ شما بودم آیا باید در دشوارى از شما دست بردارم؟ به خدا سوگند بویم بد و قدرم پست و رنگم سیاه است؛ پس بهشت را به من بِده تا بویم، پاک و خوشبو، قدرم عالى و صورتم سفید گردد(بحار الانوار، ج 45، ص 22، باب 37) . و این جا این انسان با وفا در راه شهادت رفت؛ چون او فهمید که میان او و خداوند عهدىست و این عهد اسلام و ایمان است، و ارتباط او با اهلبیت (ع) رابطهى نان و مال نیست؛ بلکه رابطهى ایمان تا شهادت است.
حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة
هرگاه به کسانى نزدیک مىشویم که احساس مسؤولیت مىکنند و در عهدشان راست کردارند، در مقابل «حبیب بن مظاهر» و «مسلم بن عوسجة» قرار مىگیریم. این دو، دوست همدیگر بودند و براى جنگ و جهاد آمدند. در پیشگاه امام حسین(ع) جهاد کردند و با او به اسلام پایبند ماندند.
«مسلم بن عوسجة» پس از جنگ بسیار، به زمین افتاد. امام حسین(ع) و «حبیب بن مظاهر» به سوى او رفتند و نزدیک او نشستند. او در حال مرگ بود. «حبیب» به او گفت: اگر نمىدانستم که در پى تو مىآیم، دوست داشتم که به من وصیتىکنى؛ چون در هنگام مرگ دوست به دوستش و به خانواده و فرزندانش وصیت مىکند؛ ولى مشکل این است که من نیز پس از تو خواهم مرد و راهى را که تو رفتى، خواهم رفت؛ اما اکنون دوست دارم وصیتى کنى که آن را انجام دهم. «مسلم بن عوسجة» گفت: وصیتى دارم که مىتوانى آن را انجام دهى، «حبیب» گفت: وصیت تو چیست؟ «مسلم بن عوسجة» گفت: تو را به این - با دست به امام حسین(ع) اشاره کرد - وصیت مىکنم، در راه او آن قدر جهاد کن تا کشته شوى.
وصیت شهدا: از مرگ باکى نداریم
این همان پایبندى به خط و راستى در ایمان است. «مسلم بن عوسجة» در حال مرگ نیز به رهبرش مىاندیشید و به جهاد سفارش مىکرد. به دوستانش وصیت مىکرد آن گونه که او رفت، بروند و آن گونه که او عمل نمود، عمل کنند و آن گونه که او حرکت کرد، حرکت کنند.
وقتى امام حسین(ع) کلمهى استرجاع - (انا لله و انا الیه راجعون) (بقره، آیه 156) - را قرائت کرد، «علىاکبر» به پدر گفت: اى پدر چرا استرجاع کردى؟ امام حسین(ع) فرمود: من در خواب بودم و دیدم سوارى به من نزدیک شد. آن سوار به من گفت: این قوم -امام حسین(ع) و یارانش- مىروند و مرگ در پى آنان رود؛ پس دانستم که نفسمان این گونه به ما خبر مىدهد. «علىاکبر» گفت: آیا ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، آرى ما بر حقیم. «علىاکبر» گفت: به خدا سوگند باکى نداریم که ما به سوى مرگ برویم یا مرگ به سوى ما بیاید.
مسئله این است که انسان در گفتار و رفتار خود در این جهت بیندیشد و دغدغهاش همواره این باشد که بر حق است یا باطل؟ وقتى سخن مىگوید، بیندیشد آیا سخن او حق است یا باطل؟ و هنگامى که کارى انجام مىدهد، فکر کند آیا عمل او در راه حق است یا باطل؟ و زمانى که به چیزى وابسته مىشود بفهمد آیا این وابستگى و ارتباط، حق است یا باطل؟ زمانى که چیزى را مىپذیریم یا رد مىکنیم، مسئله این است که بر حق باشیم. زمانى که حق بودیم، دیگر مشکلى نیست که بمیریم یا زنده بمانیم. هنگامى که در مسیر حق حرکت کنیم، همهى زندگىمان قدمهاى عملى در راه حق خواهد بود و خداوند آنها را به لطف و کرمش خواهد پذیرفت.
در مسئلهى حق باید بیندیشیم
قضیه، حق و باطل است؛ چون خداوند، حق است. اگر به هر چیزى جز او دعوت مىکنند باطل مىباشد. این، همان مبنایىست که شایسته است اساس همهى حرکتها و کارهاىمان باشد؛ و سزاوار است حرکتهاى ما به گونهاى باشد که به راه خداوند خدمت کند. و همچنین زمانى که بخواهیم به عهد الهىمان پایبند باشیم، راست کردارى و وفاى به عهد، وظایف و تکالیف بسیارى را ایجاد مىکند که باید از برخى دوستان و مواضع پرهیز کرد؛ بنابراین هنگامى که انسان چیزى را مىپذیرد که از ناحیهى مسؤولیت متوجه او شده است، ناگزیر است ارزشى را در خود بیابد که بتواند با آن برخى سفارشها و چیزهاى دیگر را رها کند.
جنبهى معنوى را باید تقویت کنیم
خداوند به ما آموخته است که زیان دنیوى را در دنیا جبران مىکند و ممکن است براى آینده بماند؛ و تأکید کرده است که عوض آن را در آخرت خواهد داد. ما ناگزیریم به آخرت، خدا و معنویت در زندگىمان بیندیشیم و هرکدام از ما با این نگرانى بزرگ به سر بریم که خشنودى او را به دست آوریم؛ این، همان نگرانى بزرگ است. اگر ما بتوانیم همیشه با این نگرانى بزرگ زندگى کنیم، خواهیم توانست با قلب باز و سعهى صدر با مشکلات مواجه شویم؛ آنگونه که رسول خدا بود.
رسول خدا چه مىگفت؟ وقتى صورت را به سوى آسمان بلند مىکرد، مىگفت: «انت رب المستضعفین و أنت ربى الى من تکلنی» (بحار الانوار، ج 19، ص 22، روایت 11، باب 5) ؛ «تو پروردگار مستضعفان هستى، تو پروردگار من هستى؛ مرا به که وا مىگذارى؟»، و سپس مىفرمود: «ان لم یکن بک علی غضب فلا أبالى» (بحار الانوار، ج 19، ص 22، روایت 11، باب 5) ؛ «اگر بر من خشمگین باشى؛ پس باکى ندارم»؛ بنابراین نگرانى بزرگ دیگر، این است که خداوند خشمگین نشود.
و همچنین ضروروىست، ما ملتى داشته باشیم که داراى آگاهى سیاسى باشد. ملتى که آگاهى و شعور سیاسى دارد و در قلب خود رسالت الهى، ترس از خدا و دوستى او را احساس مىکند، ممکن نیست کسى بر آن مسلط شود.
بر ما لازم است بدانیم در وراى این شعارها، چه چیزهایى نهفته است؟ و چگونه در زندگىمان جریان مىیابد؟ به گونهاى که فقط به صورت مردمى نمانیم که حنجرهها و دهانهاىشان را به هیاهو و داد و فریاد باز کردهاند؛ بلکه باید عقلهاىمان را به کار بندیم تا به نقشههایى که در خفا براىما طراحى مىکنند.
این وضع امروز ماست که در آن به سر مىبریم و ناگزیریم آن را اصلاح کنیم تا در صحنههاى عمل و امتحان، مانند مردم کوفه نباشیم که دلهاىشان با حسین(ع) بود و شمشیرهاىشان علیه او. تا زمانى که دینارها، لیرهها و دلارها و... به حرکت در آیند، دلهاى مردم پیوسته در پى آنها مىتپند تا اصول، برنامهها و زندگىشان را بفروشند. ما نیز دلهاىمان با رهبران پاک و مردمان با اخلاص و شمشیرهاىمان بر ضد آنها نباشد.