خنده حلال

جایی برای خندیدن

خنده حلال

جایی برای خندیدن

عاشورا

جواد کشاورز | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۳۱ ق.ظ

عاشورا از نگاه اسلام،نه از نگاه

ما!!!!!!!!!

 

هر کدوم از این مطالب رو میخوای روی ادامه مطلب کلیک کن.

  مشروعیت قیام  با نگاهى به قیام امام حسین 

  اسلام و مسؤولیت‏ 

  عاشورا و عهد الهى‏

  مسئولیت در حرکت امام حسن(ع) و امام حسین 

  پایبندى به راه امام حسین از جهت امامت اوست‏ 

  جهاد و دفع دشمنان‏ 

  اصلاح، مسؤولیتى جمعى است‏ 

  تفاوت حب و موالات‏ 

  حق پذیرى‏ 

  با شناخت و اراده، تاریخ را مى‏سازیم‏ 

  استقامت بر حق‏ 

  حسین وارث انبیا 

  انسان مسلمان و ویژگى اسلامى او 

  مبانى شرعى مقابله با ستمگران‏ 

  شهادت، پایبندى به عهد است‏ 

  بین تاریخ و واقعیت‏ 

  عهد خداوند با بهشت‏ 

  وضع امروز ما و درس‏هاى کربلا 

  جنبه‏ هاى مکتبى قیام امام حسین  

  عاشورا براى همه‏ ى زمان‏ها 

  انقلاب آغاز تغییر است‏

  رفتار مطلوب در برابر حقایق تاریخى‏ 

  الهام از عاشورا در مسیر دعوت به سوى خدا 

  در کربلا، اندیشه‏ ها زندگى را به تپش مى‏آورد 

  عاشورا در قلب حرکت سیاسى‏ 

  عهد با خدا 

  عاشورا حرکتى سیاسى است‏ 

  جون بنده‏ ى سیاه‏ 

  شعارهاى کربلا 

  آزادى در تصمیم‏گیرى‏ 

  دین ما سیاسى و سیاست ما دینى است‏ 

  حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة 

  کربلا، راه و مشروعیت‏ 

  وصیت شهدا: از مرگ باکى نداریم‏ 

  حرکت کربلا و وضعیت امروز ما 

  در مسئله‏ ى  حق باید بیندیشیم‏ 

  حسین(ع) و بیعت با یزید 

  جنبه ‏ى معنوى را باید تقویت کنیم‏ 

  از کربلا تا جامعه ‏ى اسلامى ما 

 وسلام بر حسین

مشروعیت قیام و انقلاب و شرایط آن‏ با نگاهى به قیام امام حسین (ع)

برخى دربارۀ علت اصرار بر تکرار همه ساله‏ى  عزادارى امام حسین(ع) و اهل‏بیت و یاران گرامى او مى‏پرسند. جواب کاملى نمى‏توان به این پرسش داد، مگر اینکه مسئله را ابتدا از نظر ویژگى‏هاى اسلامى بررسى کنیم. ما مسلمانان در زندگى خود و در تمام نسل‏هاى‏مان با مشکلات و چالش‏هایى در عرصه‏ى آزادى و کرامت انسانى، روبه‏رو مى‏شویم؛ به کسانى دچار مى‏شویم که مى‏خواهند بندگى را بر ما تحمیل کنند و یا کسانى که مى‏خواهند ما را در زندگى عمومى و خصوصى‏مان به ذلت سازند؛ همچنین ما در زندگى خود با قضیه‏ى عدالت در حکومت و حاکم روبه‏رو مى‏شویم که مى‏خواهند با وضع قوانین، طرح‏ها و برنامه‏هاى خود و یا با روابط و معاهدات با کسانى که مى‏خواهند فقر و عقب‏ماندگى را بر امت اسلامى تحمیل نمایند، بر ما ستم کنند.

بدون شک همه‏ى  نسل‏هاى مسلمانان این‏گونه مشکلات را داشته‏اند؛ ولى اوضاع هر نسل با نسل دیگر تفاوت مى‏کند. برخى نسل‏ها اوضاع اختناق‏آورى داشتند که نمى‏توانستند انقلاب کنند. برخى دیگر محدودیت‏هایى داشتند که نمى‏توانستند آزادانه حرکت نمایند، و برخى دیگر از نسل‏ها با اوضاع آسان‏ترى که داشتند، خود را در آسایش مى‏یافتند.

ما به عنوان مسلمان با قضایایى روبه‏رو مى‏شویم؛ تکلیف شرعى ما در برابر چنین مسایلى چیست؟ آیا مجازیم در برابر مسایلى که با عزت و کرامت‏مان ارتباط مى‏یابند، قیام و انقلاب نماییم؟ آیا مجازیم در مسایلى که با قضیه‏ى عدالت مربوط مى‏شود، قیام کنیم؟ نه، مجاز به انجام دادن چنین کارى نیستیم؟

چه بسا برخى مسلمانان فکر مى‏کنند که نباید با دست خود، خویشتن را به هلاکت بیفکنند؛ چون وقتى آنان در برابر ستمگر نیرومند یا مستکبر طغیانگر قیام مى‏کنند خود را در معرض هلاکت قرار مى‏دهند و خداوند فرموده است: (ولا تُلْقوا بِأیدیکم الى‏ التّهلکة) (بقره، آیه 195) ؛ «و خود را به دست خود در هلاکت نیفکنید». در برابر این نظریه، برخى دیگر فکر مى‏کنند که خدا، نمى‏خواهد انسان مسلمان بنده‏ى غیر او شوند و در برابر فرد دیگرى ذلیل گردند و نیز نمى‏خواهد که او ستم را بپذیرد؛ و بر انسان لازم است که با این امور (ستم، ذلت و بندگى) رویارویى کند؛ حتى اگر به مجروح شدن و یا قربانى گردیدن او در این مبارزه بینجامد.

چگونه مى‏توانیم بین این دو نظر یکى را انتخاب کنیم؟ چگونه مى‏توانیم مبناى شرعى را براى هر یک از این‏دو روش بیابیم؟ چگونه مى‏توانیم عناصر قیام و انقلاب را در هنگام روبه‏رو شدن با چنین مسایلى، تحقق بخشیم؟ براى پاسخ‏گویى به این پرسش‏ها دو راه وجود دارد:

1- اگر در کتاب و سنت جستجو کنیم که دو منبع تمام احکام شرعى هستند، در مى‏یابیم که قرآن مى‏فرماید: (ولا تُلْقوا بِأیدیکم الى‏ التّهلکة)( بقره، آیه 195) و باز مى‏فرماید: (وجاهدوا فی اللّه حقّ جهاده) (حج، آیه 78) ؛ «و در راه خدا جهاد کنید، و حق جهادش را ادا نمایید». از این آیات شریفه در مى‏یابیم که جهاد، هلاکت نیست؛ مانند خودکشى یا به خطر به خطر انداختن جان خود، بدون مسئله‏ى  بزرگى نیست؛ اما مسئله‏ى جهاد بنابه فرموده‏ى خداوند متعال راهى براى به‏پا داشتن حق و تحقق آزادى مردم است که بر اساس آن خداوند نمى‏خواهد مردم بنده‏ى دیگرى باشند.

تأکید خداوند را بر عزّت و کرامت مؤمنان از این آیه‏ى  شریفه در مى‏یابیم که مى‏فرماید: (ولِلّه العزّة و لرسوله وللمؤمنین)( منافقون، آیه 8) ؛ «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است». امام صادق(ع) این مسئله را تفسیر کرده و فرموده است: «إن الله فَوّض الى المؤمن أموره کلها و لم یفوض الیه أن یذلّ نفسه»( وسایل الشیعه، ج 11، باب 12، ص 424، روایت 2) ؛ «خداوند به مؤمن، همه‏ى  امور او را محول کرده است، ولى به او اجازه نداده است که خود را ذلیل کند». یعنى انسان آزاد نیست که خود را ذلیل کند. خدا مى‏خواهد انسان آزاد باشد و تسلیم بندگى مستکبران نگردد؛ بنابراین خداوند به مستضعفانى که بندگى مستکبران را بر رویارویى با آن‏ها ترجیح دادند، مى‏فرماید: (إن الذین توفّهُم الملائِکة ظالمى أنفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فى الارض قالوا ألم تَکن أرض الله واسعة فتهاجِروا فیها فأولئِک مأْواهم جهنم و ساءت مصیراً)( نساء، آیه 97) ؛ «کسانى‏که فرشتگان (قبض ارواح) روح آنان‏را گرفتند در حالى‏که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن‏ها گفتند: شما در چه حالى بودید، گفتند: ما در سرزمین خود، زیر فشار و مستضعف بودیم، (فرشتگان) گفتند: آیا سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟ آن‏ها جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى است». (و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال و النساء والولدان الذین یقولون ربّنا أخرِجنا من هذه القریة الظالم أهلها واجعل لنا من لدنک ولیّا واجعل لنا من لدنک نصیرا)( نساء، آیه 75) ؛ «چرا در راه خدا و مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) مستضعف شده‏اند، پیکار نمى‏کنید؟ همان افراد (ستمدیده‏اى) که مى‏گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکه) که اهلش ستمگرند، بیرون ببر؛ و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، یار و یاورى براى ما تعیین فرما». (و من یُهاجرْ فی سبیل الله یجدْ فى الارض مُراغما کثیرا وسعةً و من یخرجْ مِن بیته مهاجرا الى الله و رسوله ثم یدرکْه الموت فقد وقع أجره على الله و کان الله غفوراً رحیما)( نساء، آیه 100) ؛ «کسى که در راه خدا هجرت کند، جاهاى امن فراوان و گسترده‏اى در زمین مى‏یابد. و هر کس براى مهاجرت بسوى خدا و پیامبر او، از خانه‏ى خود بیرون رود؛ سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است». مسئله این است که ملائکه به مستضعفانى که براثر ضعف و ناتوانى ترجیح دادند که تسلیم مستکبران شوند، از جانب خداوند مى‏گویند شما در جهنم هستید؛ چون اگر در این‏جا نمى‏توانستید با سلطه‏ى  کفر رویایى کنید، باید به‏جاى دیگر مى‏رفتید تا در آن‏جا نیرو جمع کنید. (إلا المستضعفین من الرجال و النساء والولدان لا یستطیعون حیلةً و لا یهتدون سبیلاً)( نساء، آیه 98) ؛ «مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانى که براستى زیر فشار قرار گرفته‏اند (و حقیقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‏اى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محیط آلوده) مى‏یابند»؛ بنابراین کار آن‏ها مشکل است. شاید خدا از آن‏ها در گذرد. خداوند ماندن در حالت بردگى و تسلیم را نمى‏خواهد در حالى که در رویایى با ظلم و کفر توانا هستیم. همین مطلب را مى‏توانیم از آیات جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و تمام آیاتى که ستمگران را رد مى‏کند و تکیه بر آن‏ها را نمى‏پذیرد، و نیز مشروعیت رویارویى با ستمگران و همه‏ى نیروهاى استکبارى و استعمارى را در جهان در مى‏یابیم.

پس از آن به رهبر و الگو نیازمندیم. الگوى ما در رویایى با مشرکان رسول اکرم(ص) است به نحوى که سیره‏ى  ایشان و آیاتى که بیانگر جنگ پیامبر با مشرکان است، مشروعیت جنگ (علیه ظلم و کفر) را به مسلمانان مى‏دهد. (أذن للذین یقاتلون بأنّهم ظُلِموا و إن اللّه على نصرهم لقدیرٌ)( حج، آیه 39) ؛ «به کسانى‏که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه‏ى  جهاد داده شده است؛ زیرا به آنان ستم شده است؛ و خدا بر یارى آن‏ها تواناست».

از نظر اسلام، زمانى که حکومت ستمگر باشد، بر مسلمانان واجب است که علیه آن قیام کنند. در صورتى‏که حاکم ستمکار، عقب ننشست و کنار نرفت، مسلمانان حق دارند با زور کنار بزنند و حتى مى‏توانند او، و همه‏ى گروه نافرمان و ستمگرى را که از آن حمایت مى‏کنند، بکشند. و باید ولى امر (رهبر) که داراى مشروعیت تصمیم‏گیرى است مداخله کند؛ چون زمانى که حکومت ستمگر حق مسلمانان را به آنان باز نگرداند، مفهوم آن، گردن نهادن ما به قوانین کفر است؛ در این صورت باید بگوییم: (انا لله و انا الیه راجعون)( بقره، آیه 156).

هنگامى‏که مسئله‏ى  حکومت اسلامى، عدالت، آزادى، عزت و آینده‏ى مسلمانان در میان باشد، در مقابل آن هیچ کس آزاد نیست (که هر کارى بخواهد، انجام دهد). در این صورت، این موضوع پیش مى‏آید که اگر حاکم، مسلمانى باشد که شهادتین مى‏گوید و در عین حال ستمکار است، سرزمین اسلامى را به کافران و ستمکاران مى‏دهد، به کافران اجازه مى‏دهد که بر مسلمانان نظارت کنند و قوانین غیر الهى وضع مى‏کند، آیا مقابله با او جایز است؟

برخى مى‏گویند ما مجاز نیستیم که با مسلمانان بجنگیم. چنین حاکمى، مسلمان است و شهادتین مى‏گوید و قرآن به ما دستور داده که از «ولى امر» پیروى کنیم: (أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی ‏الأمر منکم) (نساء، آیه 59) . اینان مى‏گویند جنگ میان مسلمانان جایز نیست؛ حتى اگر قضیه‏ى به‏پا داشتن عدل و از بین بردن ستم باشد و این سخن پیامبر اسلام را نقل مى‏کنند که فرمود: «إذا التقى‏ المسلمان بسیفیهما على غیر سنة فالقاتل والمقتول فى النار. فقیل یا رسول الله: هذا القاتل، فما بال المقتول؟ قال: لأنه أراد قتلا»( بحار الانوار، ج 97، ص 21، روایت 10، باب 2) ؛ «هر گاه دو مسلمان با شمشیر، برخلاف سنت، با یکدیگر مقابله کنند، قاتل و مقتول در آتش است. گفته شد: یا رسول‏الله! این یکى قاتل است، پس گناه مقتول چیست؟ فرمود: چون او عزم کشتن داشت».

از دیدگاه اسلام، در هر بخشى از سرزمین اسلامى که در آن حاکمى براى اجراى سیاست کفر و طغیان تلاش مى‏کند، مسلمانان حق دارند با او بجنگند؛ ولى ما از کجا مى‏توانیم مشروعیت قیام و انقلاب را در درون جامعه‏ى اسلامى به دست آوریم؟ جنگ میان مسلمانان بر سر مسایل خاص حزب‏گرایى‏هاى تعصب‏آمیز، قبیله‏اگرایى و مخالفت‏هاى خاص، مجاز نیست؛ اما زمانى که مسئله به گروهى مربوط مى‏شود که به کفر تمسک مى‏جویند و از آن دفاع مى‏کنند و در راه محدود کردن آزادى مسلمانان مى‏کوشند، «ولى امر» وظیفه دارد که مصلحت مسلمانان را در آن مورد در نظر بگیرد؛ همان‏گونه که امام على(ع) همراه رسول اکرم(ص) با مشرکان جنگید و با مسلمانان نافرمان در دوره‏ى خلافتش وارد جنگ شد. این کار او براى اجراى عدالت در جامعه‏ى اسلامى بود داده.

با این روش حیات اسلامى حفظ مى‏شود؛ همان‏گونه که به روش امام على(ع) نیازمندیم که در درون جامعه‏ى اسلامى وارد جنگ شد؛ به این روش آن حضرت نیز نیازمندیم که در حالى که خود را براى تداوم خلافت محق مى‏دانست، مى‏فرمود: «لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء الا یقارّوا على کِظّة ظالم ولا سغب مظلوم لألقیتُ حبلها على غاربها. و لسقیتُ آخرها بکأس أوّلها ولألفیتُم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطة عنز»( نهج البلاغه (شرح ابن ابى الحدید)، ج 1، باب 3، ص 202.) ؛ «اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمى‏شدند و یارى نمى‏کردند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدى که خداى تعالى از دانایان گرفته است که بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند ، هر آینه زمام شتر خلافت را بر کوهان آن مى‏انداختم و آخر خلافت را به کاسه‏ى اول آن آب مى‏دادم و شما مى‏فهمیدید که دنیاى شما نزد من، خوارتر از عطسه‏ى بز ماده است». امام على(ع) مى‏توانست براى از بین بردن فساد در جامعه، مبارزه کند. و اگر نبود که خداوند بر دانایان واجب کرده است که در برابر ستمدیده‏اى که گرسنه است و ستمکارى که حق او را ضایع مى‏کند، ساکت ننشینند، در این صورت، «لألقیتُ حبلها على غاربها. و لسقیتُ آخرها بکأس أوّلها ولألفیتُم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطة عنز».

امام حسین(ع) قیام کرد و اعلان نمود که مبناى قیام او همان «امر به معروف و نهى از منکر» است که خداوند متعال فرمود: (وَلْتکن منکم أُمةٌ یدعون الى الخیر یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر) (آل عمران، آیه 104). از جنبه‏هاى «امر به معروف» این است که ظالم را به انجام دادن خیر و نیکى دستور دهیم، و از مصادیق «نهى از منکر» این مى‏باشد که ظالم را از انجام دادن بدى‏ها نهى کنیم. از مصادیق «امر به معروف و نهى از منکر» رویارویى با ستمکار و قیام علیه او مى‏باشد؛ چون «امر به معروف» ممکن است با حرف باشد یا با قدرت انجام گیرد.

همان‏گونه که امام حسین(ع) بر جایگاه رفیع عزت و کرامت تأکید کرد و فرمود: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة والذلة. و هیهات منا الذلة. یأبى الله لنا ذلک و رسوله والمؤمنون، و حجور طابت، وجدود طهرت، من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام»( بحار الانوار، ج 45، ص 73، روایت 10، باب 37) .

امام حسین(ع) به نام «امر به معروف و نهى از منکر» وارد جهاد و مبارزه شد؛ در حالى که این کار او از جنبه‏ى نظامى زیان‏بار بود؛ ولى او مى‏دید که ناچار است با وضع موجود در جامعه‏ى اسلامى مقابله کند تا بتواند مبانى انقلاب‏ها و قیام‏هاى آینده را تبیین کند؛ چون وضع به جایى رسیده بود که مردم تحت سلطه‏ى حکومت «یزید» سست عنصر شده بودند؛ به نحوى که «یزید» توانست آن‏ها را با اینکه امام حسین(ع) را دوست داشتند، به جنگ با او مجبور نماید. وضع آن روز جامعه‏ى اسلامى طورى بود که براى پذیرش ستم آمادگى داشتند؛ به گونه‏اى که تمام مردم براى مقابله با دعوت حق، به پا خواستند؛ زیرا حاکم ظالم توانسته بود کفر را به نام اسلام تحویل مردم دهد؛ بنابراین امام حسین(ع) احساس کرد که باید با وضع موجود مقابله نماید و براى تحمل تمام رنج‏ها و مصائب آماده شد؛ حتى زنان و کودکان خود را همراه آورد، تا نهضت او را ادامه دهند و دامنه‏ى آن را آن قدر وسیع کنند که تمام مردم مسلمان را در بر گیرد.

ضرورى است که در هر حرکت و انقلاب بدانیم، مشروعیت حرکت اسلامى‏مان چیست؟ تا با خداوند از موقعیتى مشروع، روبه‏رو شویم.

براى این هدف نیازمندیم همه ساله به نهضت حسینى باز گردیم؛ چون نهضت او، قیام براى به حرکت در آوردن جامعه بر ضد حاکمیت زور و سلطه، و دفع نقشه‏هاى کفر در درون جامعه‏ى اسلامى بود تا به همه‏ى نسل‏هاى آینده‏ى مسلمانان بگوییم: این حسین است؛ سرور جوانان اهل بهشت است؛ این امامى از ائمه‏ى مسلمانان است، که جز از بین خطوطى که خدا براى او ترسیم کرده است، حرکت نمى‏کند. آرى حسین(ع) الگویى را براى حرکت و انقلاب به همه نشان داد تا هرگاه اسلام و مسلمانان دچار فساد و تباهى مى‏شوند، در درون جامعه‏ى اسلامى در برابر فساد بایستیم.

اکنون مى‏توانیم همه ساله به قیام امام حسین(ع) باز گردیم و از آن مشروعیت قیام و انقلاب علیه حاکمیت ستم را به دست آوریم. در صورتى که به ما قیام در برابر حاکم ستمکارى به ظاهر مسلمان است، اجازه داده شده است به طریق اولى مى‏توانیم در برابر حاکم ستمکار کافر، قیام کنیم.

آرى زمانى که مى‏خواهیم انقلاب امام حسین(ع) را بررسى کنیم، لازم است اوضاع آن دوره را به لحاظ امکانات، ماهیت فضاى عمومى جامعه و ماهیت حاکم، بررسى کنیم؛ باید اوضاع خودمان را نیز بررسى نموده و با آن مقایسه کنیم. ممکن است اوضاع ما مشابه اوضاع دوره‏ى امام حسین(ع) باشد و یا با آن فرق کند؛ اما مسئله باید دقیقاً از حیث مبدأ بررسى شود: اسلام از انسان مسلمان مى‏خواهد، تا زمانى که قدرت قیام علیه ستم را دارد، نباید تسلیم زور و ستم شود و با آن همراه گردد، احکام شرعى انعطاف ناپذیر نیستند. همان‏گونه که خدا مى‏فرماید: نماز بخوانید و روزه بگیرید، مى‏فرماید جهاد کنید. جهاد به لحاظ ماهیت، حرکت و موقعیت داراى شرایطى‏ست؛ همان‏گونه که نماز و روزه نیز شرایطى دارد. ما در پى فردى انقلابى مى‏گردیم که حرکت و قیام او به حرکت ما مشروعیت ببخشد و این مشروعیت بخشى را جز در امام حسین(ع) و امثال ایشان نمى‏یابیم؛ بنابراین در این خط حرکت مى‏کنیم تا در همه‏ى میدان‏هاى جهاد و مبارزه، بر پایه‏اى ثابت و استوار متکى باشیم.

 

عاشورا و عهد الهى‏

یکى از آیات قرآن کریم که امام حسین(ع) آن را زیاد تلاوت مى‏کرد، و هر زمان که به استقبال یکى از اصحاب و یا فردى از اهل‏بیت مى‏رفت که از او اجازه‏ى  جنگ و جهاد مى‏خواستند، این آیه‏ى  شریفه را قرائت مى‏کرد: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)( احزاب آیه‏ى  23) ؛ «در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده‏اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضى دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند». گویى امام حسین(ع) با این کار خود مى‏خواست بین کسانى که با او ثابت قدم ماندند و کسانى که براى جنگ با او آمدند، مقایسه کند. کسانى که به جنگ او آمدند، از جمله‏ى  کسانى بودند که از طریق رؤسا و فعالان خود بیعت کرده بودند، یا از کسانى بودند که به نام امام حسین(ع) با «مسلم بن عقیل» در کوفه بیعت کرده و با او پیمان بسته بودند که او را یارى دهند و همراه با او در برابر حکومت ستم بایستند و در برابر سلطه‏ى «یزید» لشکر آراسته‏اى براى او باشند؛ ولى هنگامى که یاغیان و ستمگران آنان را ترساندند و نقاط ضعفشان را برجسته کردند، عهد الهى خود را با امام حسین(ع) شکستند و آنچه و در خط «فساد در روى زمین» قرار گرفتند؛ بنابراین این آیه‏ى شریفه بر آن‏ها منطبق گردید: (الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و یفسدون فى الارض اولئک هم الخاسرون) (بقره، آیه 27) ؛ «(فاسقان) کسانى (هستند) که پیمان خدا را، پس از محکم ساختن آن، مى‏شکنند؛ و پیوندهایى را که خداوند دستور داده برقرار سازند، قطع مى‏نمایند و در روى زمین فساد مى‏کنند؛ این‏ها زیانکارانند». چون خداى سبحان هر پیمانى را که انسانى با انسان دیگر مى‏بندد، عهد قرار مى‏دهد؛ تفاوتى نمى‏کند عهد میان رهبر و مردم باشد یا عهد میان خود مردم و یا بین رهبران آن‏ها. این عهد، نشان دهنده‏ى عهد و پیمان الهى است؛ چون خداوند فرموده است که مردم به عهدشان وفا کنند: (و أوفوا بالعهد إن العهد کان مسؤولا) ( إسراء، آیه 34) ؛ «و به عهد خود وفا کنید که از عهد سؤال مى‏شود». بدین گونه آن‏ها در پیشگاه خداوند تعهد داده بودند که امام حسین(ع) را یارى کنند و خودشان را ملزم ساخته بودند به چیزى که خداوند امر به اتصال آن داده است، بپیوندند. آن امر مهم که خدا بدان اشاره کرده است، اهل‏بیت(ع) است که خداوند هرگونه ناپاکى را از آن‏ها دور کرده و آن‏ها را پاک و مطهر گردانیده است، و امام حسین(ع) باقیمانده‏ى آنان بود.

این مردم عهد شکن او را رها کردند و آنچه را خداوند به اتصال آن دستور داده بود، قطع ساختند و در زمین فساد کردند. چون هر گروهى که سمتگر را یارى کند، در کنار او بجنگد و به او بپیوندد، از گروه‏هاى فساد کننده در زمین به شمار مى‏رود؛ چون حکومت ستم نشان دهنده‏ى  حاکمیت فساد در زمین است و اوضاع و موقعیت‏هاى ظلم شبیه وضعیت‏هاى فساد در زمین مى‏باشد. حسین(ع) مى‏خواست بگوید: اى مردم! وضع دو لشکر را با هم مقایسه کنید، بین لشکر آتش و ستم در زمین و لشکرى که به او پیوسته است. خداوند در قرآن کریم این مقایسه را انجام داده و فرموده است: (أفمن یعلمُ أنّما أُنزل الیک من ربک الحقّ کمن هو أعمى‏ إنّما یتذکّر اولوا الألباب * الذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاقَ * والذین یَصِلوُن ما أمر الله به أن یوصل و یَخشوْن ربّهم و یخافون سوءَ الحسابِ)( رعد، آیات 19 - 21) ؛ «آیا کسى که مى‏داند آنچه از طرف پرودگارت بر تو نازل شده است حق است، همانند کسى است که نابیناست؟! تنها صاحبان اندیشه متذکر مى‏شوند * همان‏ها که به عهد الهى وفا مى‏کنند، و پیمان را نمى‏شکنند * و آن‏ها که پیوندى را برقرار مى‏کنند که خدا به برقرارى آن دستور داده، و از پروردگارشان مى‏ترسند؛ و از بدى حساب (روز قیامت) بیم دارند».

 

پایبندى به راه امام حسین(ع) از جهت امامت اوست‏

بدین گونه امام حسین(ع) خواست به وسیله‏ى کسانى که در کنار ایستادگى کردند و از او پیروى نمودند و به پیمان الهى وفادار ماندند، این ارزش اسلامى را تثبیت کند؛ چون، وقتى به یاران او مشکلات روى آورد و دیگران از آن‏ها خواستند که موضع خود را تغییر دهند، هرگونه دگرگونى را در دیدگاه‏هاى خویش رد کردند و بر ماندن در کنار امام حسین(ع) اصرار ورزیدند؛ حتى زمانى که امام حسین(ع) بیعت خود را از آنان برداشت نیز، او را تنها نگذاشتند. امام حسین(ع) به آن‏ها فرمود: «إنى قد أذِنت لکم فانطلقوا جمعیا فى حلّ، لیس علیکم حرجٌ منّى و لاذِمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً» (بحار الانوار، ج 44، ص 393، روایت 2، باب 37)؛ «من بیعت خود را از شما برداشتم، تمام شما آزادید هیچ دشوارى و تعهدى از سوى من بر شما نیست، این تاریکى شب پوشش خوبى خواهد بود؛ از آن براى رفتن استفاده کنید».

ولى هیچ گونه تغییر و تحولى در آن‏ها ایجاد نشد، بلکه گفتند: اى فرزند رسول خدا! از تو جدا نمى‏شویم؛ حتى اگر کشته شویم، قطعه قطعه گردیم و آتش زده شویم؛ چون براى ماندن در کنار تو و پاى‏بندى به خط تو و این که تو ولىّ خدا و فرزند ولى خدا و امام دین و رهبر مسلمانان هستى، با تو آمده‏ایم. به امام حسین(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! به اسلام با تمام احکام و مفاهیم آن پایبندیم و به رهبرى تو که رهبرى اسلامى‏ست و رسول خدا آن را تثبیت کرده است وفاداریم. رسول خدا (ص) فرمود: «حسین منى و أنا من حسین» (بحار الانوار، ج 43، ص 261، روایت 1، باب 22) ؛ «حسین از من است و من از حسینم»، و باز فرمود: «الحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة، الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا»( بحار الانوار، ج 43، ص 291، روایت 54، باب 12) ؛ «حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت هستند، حسن و حسین امام هستند چه قیام کنند و چه بنشینند (صلح کنند)»؛ پس به رهبرى تو پایبند و متعهد مى‏باشیم؛ چون رسول خدا از ما خواسته است که به امامت تو وفادار بمانیم.

اى امام! زمانى که فریاد زدى: «انى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً، و إنما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى» (بحار الانوار، ج 44، ص 329، روایت 2، باب 37) ؛ «من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و ستمگرى قیام نکردم؛ بلکه براى اصلاح در امت جدم حرکت کردم». ماهیت قیام اصلاحى خود را مشخص نمودى و بیان کردى که سعى دارى فسادهایى را که ستمگران و منحرفان در جامعه‏ى  اسلامى که امت رسول الله مى‏باشند، اصلاح کنى.

ما همراه تو هستیم؛ چون خدا از ما نیز خواسته است که امور امت را اصلاح کنیم؛ بنابراین تنها تو مسؤول نیستى؛ ما نیز در پشتیبانى و تقویت حرکت اصلاحى تو و همراهى، مسؤول هستیم؛ زیرا هر مسلمانى براى اصلاح طلبى در امت اسلام مسؤول است. پیامبر گرامى اسلام(ص) نیز به همه‏ى امت مسلمان فرمود: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته»(بحار الانوار، ج 72، ص 39، روایت 36، باب 35) ؛ «همه‏ى شما نگهبان (دین و جامعه) هستید و همه‏ى شما در برابر آنچه نگهبانید، مسؤول‏اید».

 

اصلاح، مسؤولیتى جمعى است‏

اصلاح در میان امت، مسؤولیت همه‏ى افراد، به میزان توانایى‏هاى آنان در میدان مبارزه و عمل است؛ بنابراین به امام حسین(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! تو خود گفتى: «ارید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر»؛ چون تو دیدى «معروف» که در بندگى خداوند متجلى است، در تمام زندگى انسان ترک شده است؛ مردم، بندگى خدا را در عبادات، معاملات، جنگ، صلح و روابط شان ترک کردند و «منکر» و همه‏ى آنچه خداوند حرام کرده و انجام دادن آن را دوست نمى‏دارد، در میان مردم گسترش یافته است. مردم محرمات را انجام مى‏دهند و با ستمکاران همراه مى‏شوند و به منحرفان اعتماد مى‏کنند و صداى اعتراضى در برابر آن‏ها بلند نمى‏کنند.

بنابراین دلیل فریاد زدى که: «مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.» و ما اى حسین! با تو هستیم؛ چون خداوند به همه‏ى مسلمانان را موظف کرده است که «امر به معروف کنند و از منکر نهى» نمایند. براى همین است که رسول گرامى اسلام(ص) مسلمانان را از ترک «امر به معروف و نهى از منکر» بر حذر داشت و آنان را بیم داد که اگر این کار را ترک کنند به مصایبى بزرگ و بلاهاى بسیار گرفتار خواهند شد. پیامبر فرمود: «لَتَأمُرنّ بالمعروف و لتَنْهُنّ عن المنکر أو لَیُسلّطَنّ الله شرارَکم على خیارِکم فیدعو خیارُکم فلا یستجابُ لهم»( بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ «اگر شما امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید، خداوند شرورترین شما را بر بهترین‏هاى‏تان مسلط مى‏کند؛ پس هرچه نیکان‏تان دعا کنند، مستجاب نشود».

رسول خدا(ص) این امر را، متوجه همه‏ى  جامعه دانست. براى همین، ما وظیفه داریم کسانى را که «امر به معروف و نهى از منکر» مى‏کنند، در صورتى که در جایگاه رهبرى یا مسؤولیت دینى هستند، پشتیبانى کنیم، و چنانچه علیه ستم قیام کردند، همراه آنان به پا خیزیم و در مسیر عدالت‏طلبى یاور آنان گردیم. حضرت فرمود: «فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق»( بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ «پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد (از من پیروى کند) راه خدا را پذیرفته است و خداوند به پذیرش آن سزاوارتر است».

 

حق پذیرى‏

(اى حسین!) تو از مردم نخواستى که تو را براى شخص خودت بپذیرند؛ بنابراین به ایشان فرمودى: اى مردم حق را بپذیرید؛ اگر حق را پذیرفتید و دیدید که من بر حق مى‏باشم پس مرا هم بپذیرید؛ و اگر مرا به عنوان حق پذیرفتید، این پذیرش، مسؤولیت و وظیفه‏ى شما در پیشگاه خداوند مى‏باشد. شما حقى را پذیرفتید که خداوند بدان دستور داده است؛ بنابراین «فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق» (بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ خداوند براى کسى که حق پذیر است کفایت مى‏کند.

امام حسین(ع) این سخن را گفت؛ چون او رهبرى بود که از مردم مى‏خواست پایبند و متعهد به شخص او نباشند؛ بلکه پایبند به حقیقتى باشند که در شخصیت و جایگاه دینى او تجلّى یافته است. اى فرزند رسول خدا! تو این سخن را گفتى و ما در آن با تو هستیم. همین مطلب را اصحاب امام حسین(ع) نیز با عمل خود نشان دادند؛ اگر چه بر زبان نیاوردند. آنان به امام حسین(ع) گفتند: اى فرزند رسول خدا! حق را قبول کردیم که تو را امام آن مى‏بینیم. تو را قبول کردیم چون حق و رهبرى را در تو مى‏بینیم؛ و خشنودى تو را خشنودى خداوند و قهر تو را قهر او مى‏دانیم و تو هیچ گاه از راه خدا منحرف نمى‏شوى، همان گونه که جد، پدر و برادر تو منحرف نگردیدند؛ چون حق نشانه‏ى شخصیت، دعوت و حرکت شماست.

 

استقامت بر حق‏

این سخنان را یاران امام حسین(ع) به او گفتند. و زمانى که تمام عوامل وحشت‏زا بر آنان وارد گردید و لشکریان بسیارى در وضعى نامتوازن آنان را در بر گرفت و امام حسین(ع) و یارانش از هفتاد تا سیصد نفر - بنا به روایات مختلف - تجاوز نمى‏کرد، و هنگامى که لشکریان «ابن زیاد» بین چهار تا سى هزار نفر - بنابه روایات مختلف - بود، بر گفته‏ى خویش پایدار ماندند. هیچ گونه توازنى بین این دو گروه وجود نداشت.

لشکریان «ابن زیاد» ایستادند تا توان آنان را ارزیابى کنند و براى تزلزل اراده‏ى همراهان امام حسین(ع) تلاش نمایند؛ ولى آن‏ها نتوانستند اراده و تصمیم قاطع این گروه کوچک را سست کنند. این جمع کوچک، ثابت و استوار باقى ماند؛ بدین گونه حرکت در خط اسلام، با رویکردى خدایى آغاز گردید و به قیام در خط دین منتهى شد. و بدین گونه، آنان ایستادند و از امام حسین(ع) اجازه جنگ و جهاد خواستند.

امام حسین(ع) از هر کدام آنان با این آیه استقبال کرد: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه)؛ آن‏ها در گفتار و رفتار، وفادار ماندند؛ (فمنهم من قضى نحبه)، به کسانى اشاره دارد که با او به شهادت رسیدند؛ (و منهم من ینتظر)، درباره‏ى کسانى دارد که در خط شهادت حرکت مى‏کنند؛ (و ما بدلوا تبدیلا)( احزاب آیه‏ى  23) .

این داستان جهادگران همراه امام حسین(ع) بود. اکنون بر ما لازم است که بپرسیم آیا بین ما و خداوند نیز عهدى وجود دارد یا نه؟ آیا بین ما و امام حسین(ع) از طریق رسول گرامى اسلام (ص) عهدى وجود دارد یا نه؟ مسئله اساسى این است.

 

انسان مسلمان و ویژگى اسلامى او

هنگامى که مسئله‏اى را با ویژگى اسلامى بررسى مى‏کنیم، دستیابى به جواب سؤالهاى بالا آسان است؛ اما با ویژگى‏هاى خانوادگى، منطقه‏اى، قومى و نظایر آن این کار امکان‏پذیر نیست؛ چون تنها ویژگى اسلام است که دیدگاه منطقه‏اى و قومى مسلمانان را مشخص مى‏کند. خانواده‏گرایى، قبیله‏گرایى و ملى‏گرایى چیزهایى هستند که به کار این دنیا مى‏آیند؛ اما در روز قیامت: (فإذا نُفِخ فی الصور فلا أنسابَ بینهم یومئذ و لا یتساءلون)( مؤمنون، آیه 101) ؛ «هنگامى که در صور دمیده مى‏شود، در آن روز هیچ یک از پیوندهاى خویشاوندى میان آن‏ها نخواهد بود؛ و از یکدیگر تقاضاى کمک نمى‏کنند (چون کارى از کسى ساخته نیست)»، از دیدگاه انسان درباره‏ى خدا، پیامبر، کتاب و شریعت سؤال مى‏شود؛ بنابراین لازم است بر ویژگى اسلامى خود تأکید کنیم که ایجاب مى‏کند ویژگى‏هاى دیگرمان را نیز از منظر اسلام بنگریم.

 

شهادت، پایبندى به عهد است‏

معناى شهادتین پایبندى به عهد خداوند است؛ چون «اشهد أن لا اله الا لله» یعنى اى خدا! من به یگانگى تو در خدایى‏ات پایبندم و اگر پایبندى من به غیر تو مرا از عهدى که با تو دارم دور مى‏کند، به دیگرى پایبند نخواهم بود. و سخن: «اشهد أن محمداً رسول الله»؛ یعنى به پیامبرى که از جانب خداوند داراى رسالت است، پایبند و متعهد مى‏باشم، چون اطاعت او، اطاعت خداست، (من یطع الرسول فقد أطاع الله)( نساء، آیه 80) ؛ «کسى که از پیامبر اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است». بنابراین پایبندى به پیمان الهى، همان یگانه دانستن اوست؛ یعنى اعتقاد نداشتن به وجود خدایى غیر از او و در عبادت، بندگى نکردن مخلوق یا چیز دیگر، مگر اینکه با اطاعت خداوند هماهنگ باشد؛ این همان پایبندى به رسول خداست که خداوند اطاعت از دستورات او را از ما خواسته است؛ بنابراین در هم پیمانى با خداوند، پیامبر او و امام حسین(ع)، قرار دادیم؛ زیرا که او در مسیر پایبندى به خداوند و رسول او حرکت مى‏کرد، اینکه هر سال پذیراى مجالس عزادارى امام حسین(ع) مى‏باشیم، به معناى پایبندى به خط، انقلاب و قیام ایشان است؛ ولى باید بپرسیم : آیا ما در عهدمان با خداوند صادق هستیم یا عهد الهى را نقض کرده‏ایم؟

کسانى که در عقیده، شریعت و زندگى به غیر اسلام پایبندند، کسانى هستند که عهد الهى را نقض کرده‏اند؛ چون خداوند از ما خواسته است به شریعت او پایبند باشیم؛ بنابراین هرگونه پایبندى به شریعت دیگر، مخالف پایبندى ما به دستور خداست. و پایبندى به رهبرى که برخاسته از قوانین، دستور و روش الهى نیست به معنى التزام به غیر خداست.

همچنین هنگامى که به کسانى بدى کنیم که خداوند از ما خواسته است به آن‏ها نیکى کنیم، مهربان باشیم، عزیزشان داریم و احترام‏شان کنیم؛ از کسانى هستیم که چیزهایى را که خداوند به وصل آن‏ها دستور داده است، قطع کرده‏ایم. هنگامى که عدالت پیشگان را ذلیل مى‏کنیم و با توجیه نمودن ظلم ظالمان جانب آن‏ها را مى‏گیریم و به عدالت پیشگان به سبب عدل آنان هجوم مى‏آوریم، زمانى که راستگویان را خوار مى‏کنیم و دروغگویان را پیروى مى‏نماییم، هنگامى که مى‏توانیم حق را بگوییم سکوت مى‏کنیم؛ بنابراین به عهد الهى خیانت کرده‏ایم. زمانى که با کسانى هستیم که پیمان الهى را نقض کرده‏اند و ما ستم آنان را توجیه مى‏کنیم، در غیر خط الهى قرار داریم.

آگاهى به عهد و پیمان میان ما و خدا از امورى‏ست که فرد ناگزیر است در تمام زندگى خصوصى و عمومى خود و در همه‏ى میدان‏ها، با آن به سر برد. خداوند سبحان به یهودیان بنى‏اسرائیل، زمانى که از خدا خواستند به وعده‏هاى خود وفا کند، فرمود: (و أَوفوا بعهدى اوفِ بعهدکم)( بقره، آیه 40) ؛ «به پیمان من وفا کنید تا من به عهد شما وفا کنم»؛ چون معقول نیست خداوند با انسانى به عهد خود وفا کند که او به عهد و پیمان خود وفادار نیست.

 

عهد خداوند با بهشت‏

خداوند با ما پیمان بسته است که اگر در راه حق گام برداریم ما را به بهشت وارد سازد. این جا مسئله‏ى خواسته‏ها مطرح نیست؛ بلکه مسئله‏ى بیش‏ها است و خداوند زمانى که رسولش را فرستاد براى این بود که جهان را دگرگون سازد و انسان را تغییر دهد تا در راه حق، خیر و عدل حرکت کند.

در صورتى که نمى‏توانیم وضع موجود را تغییر دهیم، بر ما لازم است به گونه‏اى عمل کنیم تا خطوطى را متزلزل سازیم که سعى دارند ناخواسته‏ها را برخلاف اراده‏ى ما، بر ما تحمیل نمایند، و از راهى پیروى کنیم که دیگران ظلم و بردگى ما را مشروع جلوه ندهند. چون جامعه‏اى که در برابر قدرت زورمداران متزلزل مى‏گردد. عاقبت به پاى این زورگویان خواهد افتاد. کافى نیست که فقط تاریخ مشرق زمین را مرتبط با وضع امروز بدانیم؛ بلکه لازم است بدانیم آیا وضع امروز در همان خط تاریخى حرکت مى‏کند یا از آن انحراف دارد.

«إنّ المؤمن لا یُلدَغُ مِن جُحرٍ مرّتین»( بحار الانوار، ج 19، ص 346، روایت 83، باب 19) ؛ «مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمى‏شود»؛ ولى ما در بسیارى از جاها از یک سوراخ بیش از یک مرتبه گزیده شده‏ایم؛ بنابراین بر ما لازم است که ماهیت این عقرب‏ها و سوراخ‏هایى را که در آن مخفى شده‏اند و ماهیت پرده‏ها و موانعى که برخى عقرب‏ها و افعى‏ها را از دید ما مخفى ساخته‏اند، به درستى بشناسیم.

 

جنبه‏هاى مکتبى قیام امام حسین (ع)

چگونه مى‏توانیم در حرکت اسلامى تعالى بخشمان از نام امام حسین(ع) استفاده کنیم؟ آیا باید حضور عاشورا را در زندگى خود در حد بزرگان تاریخى امت‏ها و قبیله‏ها محصور کنیم که با تأکید بر وجود ریشه‏هاى عمیق در گذشته، بدان‏ها مى‏نازند؟ یا اینکه باید در تمام امور فکرى، معنوى و انقلابى با آن حرکت نماییم تا همیشه با پیام‏ها و الهامات حیات بخش آن همراه گردیم، اگر چه حادثه‏اى باشد که با آرمان‏هاى آینده‏اش، به وضع کنونى، نظر داشته باشد. جواب به این سؤال از مبناى قرآنى برمى‏خیزد که گذشته را عرصه‏ى مسؤولیت کسانى مى‏داند که در آن زندگى مى‏کردند و آن را به صورت مثبت و منفى ساختند. خداى متعال فرموده است: (تلک امةٌ قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تُسئَلُون عما کانوا یعملون)(بقره، آیه 134) ؛ «آن‏ها امتى بودند که در گذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست؛ و شما هیچ گاه مسؤول آن‏ها نخواهید بود». بنابراین با توجه با معناى انقلابى مجد و عظمت، عظمت تاریخى از آن ما نیست، از آنِ قهرمانانى است که آن را به وجود آوردند؛ زیرا ما آن را نساخته‏ایم و ارتباطى به آن نداریم؛ حتى اگر فرزندان آنان باشیم، هیچ گونه پاداشى بر پایه‏ى آن‏ها به دست نمى‏آوریم. خداى متعال فرموده است: (و أنْ لیس للانسان إلا ما سعى‏ * و أنّ سعیه سوف یُرى ‏* ثمّ یُجْزاه الجزاءَ الأوفى‏)( نجم، آیه 39 - 41) ؛ «و اینکه براى انسان بهره‏اى جز سعى و کوشش او نیست * و اینکه تلاش او به زودى دیده مى‏شود * سپس به او پاداش کافى داده خواهد شد».

ارزش تاریخ در اسلام براى ارزش عبرت و پند است که حادثه را بر اندیشه مى‏گشاید و قواعد ثابتى را که تابع ویژگى‏هاى زمانى و مکانى نیست، ارزش‏یابى و مراقبت مى‏نماید؛ چون این مبانى ثابت، از ویژگى‏هاى همه‏ى زندگى‏هاست، ما را با شخصیت‏هاى اسلامى؛ مانند پیامبر اکرم و ائمه(ع)، مرتبط مى‏کند؛ به ویژه که حرکت آن‏ها فقط به زمانى که در آن زندگى مى‏کردند مربوط نیست؛ بلکه حرکت رسالت، عینیت یافته در برنامه‏هاى فکرى، معنوى و عملى انسان در همه‏ى زمان‏هاست.

بنابراین ما در مى‏یابیم که گفتار، کردار و نوشتار معصوم نشان‏دهنده‏ى خط شرعى است. و بدین گونه رسالت، حرکتى در اندیشه و رفتار رسول اکرم(ص) است همان‏گونه که روزنه‏اى بر افق‏هاى عمومى و خصوصى در ذهنیت، کلمات و برنامه‏هاى امام حسین(ع) مى‏باشد.

بر این اساس، حرکت امام حسین(ع) حرکتى صرفاً سیاسى به معناى سنتى کلمه نبود؛ بلکه حرکتى اسلامى به معناى اسلامى قیام و انقلاب بود، که در آن همه‏ى جزئیات چون فداکارى و شهادت شرایط عینى این حادثه و شرایط مشابه آن در مراحل دیگر، با جنبه‏ى رسالتى و مکتبى هماهنگ است؛ این امر سبب مى‏گردد، در درگیرى‏هاى درون جامعه‏ى اسلامى که بین خط راست و خطوط انحرافى جریان دارد و در مسئله‏ى رهبرى‏هاى مشروع و نامشروع، خط نظرى اسلام به اجرا درآید.

بنابراین امام حسین(ع) انقلابى‏یى نبود که به علت احساس ذاتى او به‏کرامت و یا گرایش خانوادگى او به عزت، از پذیرش ذلت سرپیچى کرده باشد. و نیز انسانى نبود که از روى سلیقه، اوضاع ویژه‏اى را که با اخلاق و ذایقه‏ى  او مطابقت نداشت، نپذیرد؛ مانند برخى انقلابیون یا شورشیان که از روى احساسات قیام کردند و هیچ‏گونه روشى براى رفتار عملى در این جهت نداشتند. امام حسین(ع) انسان مسلمانى بود که قیام او در برابر نظام سلطه، بر اساس «امر به معروف و نهى از منکر» بود، که قیام علیه انحراف را بر مسلمانان واجب مى‏کند تا بتوانند وضع نادرست را تغییر دهند.

و این چیزى است که ما را لازم مى‏کند که اوضاع دوران امام حسین(ع) را با اوضاع کنونى از نظر ماهیت، جزئیات، برنامه‏ها و چالش‏هاى فکرى و عملى مقایسه کنیم تا از از طریق معناى مشروعیت را در حرکتمان در اوضاع مشابه آن بشناسیم. این را ما در سخنى از امام حسین(ع) - که به نظر برخى راویان حرکت خود را با آن آغاز کرد - مى‏بینیم. ایشان خطاب به یاران خود فرمود: «أیها الناس إنّ رسول الله قال: من رأى‏ منکم سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرم الله، ناکثاً بعهده، مخالفاً لسنة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ... فَلَمْ یُغیّر ما علیه بقولٍ و لا بفعل، کان حقّاً على الله أن یُدخله مدخله. و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد و عَطّلوا الحدود واستأثروا بالفى‏ء، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله» (بحار الانوار، ج 44، ص 382، روایت 2، باب 37) ؛ «اى مردم! پیامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطان زورگویى مواجه گردد که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را در هم شکسته، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنى در پیش گرفته، ولى با عمل یا گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد ساکت را به محل همان طغیانگر و آتش جهنم داخل کند. اى مردم! اینان (بنى‏امیه) اطاعت خدا را ترک و بندگى شیطان را بر خود فرض نمودند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل کرند، «فى‏ء» را (که مختص به خاندان پیامبر است) به خود اختصاص دادند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند».

 

انقلاب آغاز تغییر است‏

قیام باید علیه سلطان ستمکارى صورت گیرد که محرمات الهى را در میان بندگان خدا حلال مى‏کند، در طغیان و استبداد براى هیچ‏کس حرمت قایل نیست و پیمان خود را نقض مى‏کند و با هیچ کس پیمان نمى‏بندد مگر اینکه آن را با فرصت طلبى براى دستیابى به منافع خود نقض مى‏کند تا پس از آن به فرصت دیگر و مصلحت دیگر دست یابد که این کار دور از اخلاق انسانى‏ست که بر اساس براى آن افراد سخن خود حرمت قائل‏اند و به پیمان خود پایبنداند؛ پایبندى ستمکاران به پیمان خویش، با خواسته‏هاى شخصى، طمع‏هاى مادى و شهوات غریزى او هماهنگى ندارد ... و بنابراین از روى صداقت در پیمان و درستى روش حرکت، به کسى نزدیک نمى‏شود.

کسى‏که در میان بندگان خدا با گناه و دشمنى کار مى‏کند، گناهکار است. چون او در مسؤولیت حکومتى خود بر اساس عدل رفتار نمى‏کند، در روابط خود با مردم نیز به آن‏ها احترام نمى‏گذارد، پس او حیوانى وحشى‏ست که صورت انسان دارد.

این همان انسانى است که واجب است مردم علیه او قیام کنند تا با فریادهاى اعتراض و مواضع قاطع، او را وادار به تغییر کنند یا فرد دیگرى را جانشین او نمایند. بنابراین کسانى که مى‏توانند این تغییر را پدید آورند، اگر از میدان مبارزه و قیام علیه او دورى گزینند. عذرى ندارند این جا فرصت بى‏طرف ماندن میان او و حاکم عادل وجود ندارد.

این چنین است که امام حسین(ع) از برجستگى جنبه‏ى  فکرى قیام و انقلاب سخن مى‏گفت که در میدان واقعیت، بر گروه حاکم زمان او تطبیق مى‏کرد. این گروه از مردم -حاکم ظالم و پیروان او- همان کسانى هستند که اطاعت و بندگى خداوند را ترک کردند و اطاعت شیطان را پذیرفتند؛ بنابراین در زندگى‏شان از خداوند دور شدند و در اندیشه‏ها و عمل‏هاى‏شان به شیطان نزدیک گشتند؛ در روش‏ها و رفتارهاى‏شان دین را تغییر دادند و حلال آن را به حرام و حرام آن را به حلال تبدیل کردند.

از کارهاى دیگر آنها این بود که بیت المال مسلمانان را به خود اختصاص دادند و آن‏ها را به ثروت‏هاى شخصى تبدیل کردند؛ حدود الهى را که خداوند از بندگان خواسته بود بدان‏ها پایبند باشند و از آن‏ها تجاوز نکنند، تعطیل کردند؛ و مردم، دین و زندگى را تباه کردند.

حسین(ع) ناگزیر شد با رفتار و گفتار خود این وضع را تغییر دهد. و انقلاب شهادت طلبانه‏ى او آغاز تغییر است. او فریاد رسا و آغشته با خون را بلند کرد که به حق، عدالت، عزت، کرامت، انسان و زندگى در حرکت امروز به سوى آینده نظر داشت.

این همان چالش حسینى در برابر واقعیت‏هاى منحرف در داخل جامعه‏ى اسلامى‏ست؛ حرکت او براى این داخلى است که مى‏خواهد با وضع ناسالم امت، در هر دو جنبه‏ى  حکومت و حاکم، مقابله کند.

ما اکنون در کدام مرحله به سر مى‏بریم؟

ما در جامعه‏ى اسلامى با استکبار جهانى در تمام ارکان فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، جنگ و، با چالش بزرگى روبه‏رو هستیم. و از سوى دیگر با انحراف درونى در حکومت مواجه مى‏باشیم که در با مردم، به عدالت رفتار نمى‏کند و این کار مشکلات بسیارى را با نتایج منفى در تمام زمینه‏ها ایجاد کرده است. حقیقت مرحله‏اى که امام حسین(ع) در آن زندگى مى‏کرد این بود که حکومت آن زمان شعار اسلام مى‏داد؛ ولى در واقع در تمام روش‏ها و خطوط اصلى از آن منحرف شده بود؛ بنابراین آیا ما مى‏توانیم قیام و انقلاب را از اذهان مسلمانان انقلابى دور کنیم؟ آیا قادریم از ایجاد تغییر در آگاهى واقعى و عملى، اجتناب ورزیم؟

ما ناگزیر هستیم طرحى انقلابى براى حرکت و کاهش رنج‏هاى مردم داشته باشیم؛ اما براى حرکتى انقلابى در عرصه‏ى عمل و مشروعیت تغییر در روش ، نیازمندیم که شرایط واقعى عمل و مبارزه را از حیث قدرت، امکانات و نتایج آن ارزیابى کنیم تا بتوانیم با بررسى دقیق، برنامه ریزى کنیم، و تا بدانیم با چالشهاى موجود چگونه رفتار نماییم؟ چگونه همدیگر را یارى کنیم یا شرایط نزدیک سازى زمان پیروزى را چگونه فراهم کنیم؟ و یا چگونه به سوى آینده حرکت کنیم؟

ضرورى نیست که به روش حسینى به شکل رنج آور و شهادت‏طلبانه‏ى آن، عمل کنیم؛ چون ممکن است این روش شرایط خاص خود را داشته باشد که سیر حوادث آن روز آن را ایجاب کرد، و ممکن است شرایط آن در زمان ما به دست نیاید. ناگزیر هستیم که روحیه و معنویت ما نشان‏دهنده‏ى  روحیه و معنویت حسینى باشد. امام حسین(ع) در برابر وضع موجود با همه‏ى احتمالات، مقاومت کرد و از هدف خود دست برنداشت. و این نکته از کلام ایشان به دست مى‏آید که فرمود: «فَمن قَبِلَنی بقَبولِ الحقّ فاللّهُ أَولى‏ بالحقّ و من ردّ علیّ هذا أصبر حتى یقضی الله بینی و بین القوم بالحق»(بحار الانوار، ج 44، ص 330، روایت 2، باب 37) ؛ «پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد (از من پیروى کند) راه خدا را پذیرفته و هر کس رد کند (و از من پیروى نکند) من با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و این افراد حکم کند».

مشخص است که صبر در این جا، صبر ناامیدان و شکست خوردگان نیست؛ بلکه صبر استواران آگاه است که آینده را در افق وسیعى مى‏بینند که در آن طلوع نور ظلمات را مى‏شکافد.

مسئله این است که هدف را در اندیشه‏ها، آرمان‏ها، برنامه‏ها و گام‏هاى عملى‏مان زنده نگهداریم، و تمام توانایى‏هایى را که در زندگى داریم در جهت آن هدف بزرگ قرار دهیم تا وسایل عملى گوناگون تابع شرایط منطقى باشند که بر واقعیت زندگى انسان و در مراحل دور و نزدیک، حاکمیت دارند.

 

الهام از عاشورا در مسیر دعوت به سوى خدا

این‏ها که گفتیم برخى از الهام‏ها و پیام‏هاى عاشورا در خط انقلاب بودند؛ اما پیام‏هاى آن در مسیر دعوت به سوى خدا و در چارچوب اسلام کدامند؟

ما مى‏دانیم که قیام امام حسین(ع) حرکت در مسیر دعوت بود. چون قیام در جهت مسدود کردن مرزهایى بود که کفر و گمراهى از خلال آن‏ها مى‏توانستند در جامعه‏ى اسلامى مسلمین نفوذ کنند، و روزنه‏هایى را مسدود مى‏کرد که بادهاى انحراف از مسیر آن‏ها در فضاى زندگى مسلمانان مى‏وزید؛ همچنین براى بیدار کردن اندیشه‏هاى خفته و ایجاد آگاهى در احساس‏هاى بسته و باز کردن دل‏ها بر اندیشه‏هاى نیک در آن فضاى شرارت بار، عمل مى‏کرد. بدین صورت مردم در قیام امام حسین(ع) حیات مجدد اسلام را مى‏بینند، که دوران پویایى و بالندگى اسلام باز گشته است، و براى رسیدن به هدف بزرگ رشد آن را سرعت بخشیده است؛ بنابراین انقلاب مى‏تواند مراحل دور را نزدیک کند و در حرکتى کار آمد در مسیر رسیدن به نتایج قطعى قرار دهد.

بنابراین پیام‏ها و الهام‏هاى عاشورا در جهت دعوت، با اقدام به ایجاد اصلاح در امت رسول اسلام، اثر مى‏کند، و جنبش اصلاحى را داراى بار فکرى و عملى مى‏نماید تا همه‏ى مردم به اسلام روى آورند، و گرفتار انحراف نگردند.

ما نیاز داریم که در انقلاب در مفهوم سیاسى صرف، گرفتار نشویم که -در یک نگاه ساده- ما را از دعوت دور مى‏کند؛ بلکه ناگزیر هستیم در اقدامات خود رشد و تکامل را در نظر بگیریم تا جنبه‏ى فکرى و حرکتى، در جهت حل مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و نظامى باشد ... چون تمام این‏ها از آنِ خداوند است، پس در آن منفذى به سوى غیر خدا وجود ندارد. این‏ها برخى از تفسیرهایى است که از معناى کربلا، در حرکت اسلام به سوى دعوت و انقلاب مى‏شود.

 

عاشورا در قلب حرکت سیاسى‏

آیا عاشورا در جنبه‏هاى انقلابى و معنوى خود، نشان‏دهنده‏ى دین -با معناى سنتى از دین- است؟ یا نشان دهنده‏ى اسلام سیاسى است؟ پس از این سؤال‏ها، رابطه‏ى اسلام و سیاست چگونه است؟ آیا ممکن است ما مسلمانى باشیم که ارتباطى با سیاست نداشته باشیم، یا مى‏توانیم داراى خط سیاسى باشیم که از اسلام الهام گرفته باشد؟

در جواب سؤال اول باید گفت برخى گمان مى‏کنند که عاشورا، حالت سنتى دینى‏ست که مردم در آن جمع مى‏شوند و جنبه‏هاى حزن‏آلود حادثه‏ى عاشورا را دور از جنبه‏هاى انقلابى آن، یادآور مى‏گردند و به جاى جست و جوى عناصر خیزش و انقلاب، در پى عناصر درد و رنج مى‏گردند. و از این جاست که این گروه گمان مى‏کنند داستان عزادارى امام حسین(ع)، داستان اشکى‏ست که از دیدگان‏مان مى‏افشانیم تا حزن و اندوه خود را نشان دهیم. به ریختن اشک اهتمام زیادى داریم، و بر اساس این مفهوم حرکت مى‏کنیم که اشک نه حالتى روانى و قلبى؛ بلکه حالت دینى و ایمانى‏ست با آن ثواب اخروى به دست آید.

چه بسا برخى مردم گمان مى‏کنند براى به دست آوردن رحمت و غفران الهى براى تمام گناهان، کافى‏ست اندکى در مصیبت امام حسین(ع) گریه کنند و یا بر سر و سینه زنند و آن‏ها را مجروح سازند؛ آن‏گاه امام حسین(ع) حق آنان را خواهد پرداخت. همین مردم مى‏گویند: کسانى که با دید سیاسى درباره‏ى قضیه‏ى عاشورا سخن مى‏گویند، قداست عاشورا و امام حسین(ع) را خدشه‏دار مى‏سازند؛ چون عاشورا، قضیه‏ى دینى‏ست و مسایل دینى نباید با مسایل سیاسى مرتبط شود.

و بسیارى از مردم مى‏کوشند به امام حسین(ع) از منظر درد و رنج و نه از دیدگاه قیام و انقلاب بنگرند. در این گروه با بسیارى از حاکمان بر مى‏خوریم که به صورت رسمى شیعه‏ى اهل‏بیت(ع) هستند؛ مانند شاه سابق ایران (محمد رضا پهلوى) که عزادارى امام حسین(ع) را برپا مى‏کرد؛ ولى عملاً در راهى مى‏رفت که خطرناک‏تر از راه «یزید» بود؛ او مى‏خواست ایران را به دوره‏ى ساسانى برگرداند؛ به گمان او اسلام در تاریخ ملت ایران حالت دشمنى دارد؛ به زعم او منشأ این دشمنى جنگ آورانى‏ست که با ایران جنگیدند و تمدن و سیاست آن را تغییر دادند. از این گونه افراد، برخى از سیاستمداران هستند که در سیاست‏هاى‏شان به خط استعمار پایبند مى‏باشند، به اسرائیل و دشمنان دیگر امت مسلمان روى آورده‏اند و بنیان‏هاى حکومت ستم را تثبیت مى‏کنند، ... همین‏ها مجالس عزادارى امام حسین(ع) را به صورت مجالس گریه و اشک، به پا مى‏کنند، و با روضه خوان‏ها شرط مى‏کنند که نباید از مصیبت دور شوند. در گروه‏هاى مختلف مردم نیز چنین نمونه‏هایى وجود دارد، فرق نمى‏کند که از شخصیت‏هاى دینى و یا شخصیت‏هاى اجتماعى و اقتصادى جامعه باشند این‏ها دوست ندارند روضه خوان‏ها از قیام امام حسین(ع) به طریقى که با سیاست موجود در کشور و یا سیاسیت‏هاى بین‏المللى و منطقه‏اى تعارض نداشته باشد، سخن بگویند، به گونه‏اى که (به گمان آن‏ها) بر جامعه اثرات منفى نگذارد. به نظر آن‏ها عاشورا یک مناسبت دینى‏ست و نباید چهره‏ى آن با سیاست مخدوش گردد. و اگر فردى برخیزد و از عاشورابه عنوان انقلاب، خط و هدف سخن بگوید و از عاشورائى بگوید که همه‏ى نسلها را به چالش وا مى‏دارد،  تا به همه‏ى آن‏ها بگوید در برابر کربلا تو کجا هستى؟ دیدگاه تو کدام است؟ آیا از نظر اندیشه‏ها، طرح‏ها و شعارها با امام‏حسین(ع) هستى و یا یزیدى مى‏باشى؟؛ آنان این کار را دوست نمى‏دارند.

 

عاشورا حرکتى سیاسى است‏

در میان مردم برخى نیز هستند که عاشورا را در مجموع فقط حرکتى سیاسى مى‏بینند. کیست که حرکت سیاسى را از فعالیت معمولى تشخیص دهد؟ یا چگونه مى‏توان حرکت‏هاى سیاسى را طبقه‏بندى کرد؟ حکم به اینکه حرکتى سیاسى است یا نه، به میزانى بستگى دارد که حرکت، تغییر حکومت و وضع موجود را مد نظر قرار مى‏دهد، و خط عمومى جامعه را خط عدل مى‏داند و ستم را نمى‏پذیرد. اگر تمام حرکت‏هاى سیاسى جهان بررسى شوند، ممکن است این نتیجه به دست آید که حرکتى سیاسى مى‏باشد که برمبناى تغییر حاکمان، حکومت، قانون و روش‏هاى موجود در جامعه، باشد.

بر همین اساس امام حسین(ع) به حرکت سیاسى دست مى‏زد و از بیعت کردن با «یزید» سرپیچى نمود؛ زیرا «یزید» در حد یک حاکم اسلامى با ویژگیهاى عدالت نبود. این کار او مانند این است که امام حسین(ع) مى‏خواست به مردم بگوید: شما نیز نباید حاکمیت کسى را بپذیرد که ویژگى‏هاى لازم را ندارد؛ چون حاکم مسلمان باید به‏طور کامل به احکام اسلامى پایبند باشد. بنابراین حاکم اسلامى کسى است که دین را در میان جامعه اجرا مى‏کند؛ چون او بر اجراى احکام دین امین است. به همین علت امام حسین(ع) مسئله‏ى حاکمیت را مطرح کرد، و این کار، مانند این است که او مى‏خواست به مسلمانان در هر زمان بگوید: در حاکم بنگرید ... او کیست؟ رفتار او چگونه است؟ اهداف و آرمان‏هایش چیست؟ بر حاکم نظارت کنید؛ چون او رمز حرکت امت در سیر تکاملى آن است.

سپس امام حسین(ع) شعارهایى را در مقابله با حکومت اموى و شخص «یزید» مطرح کرد؛ (امام حسین(ع) درباره‏ى آن‏ها فرمود:) آنان حدود الهى و قانون اسلام را تعطیل کردند. «فى‏ء» و بیت‏المال مسلمانان را به خود اختصاص دادند. حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کردند، بندگى شیطان را پذیرفتند، اطاعت خدا را ترک کردند و از خط اسلام منحرف شدند. اینها برخى از شعارهایى است که امام حسین(ع) مطرح کرد. آیا این شعارهاى سیاسى هستند یا نه؟

 

شعارهاى کربلا:

«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة والذلة. و هیهات منا الذلة. یأبى الله لنا ذلک و رسوله والمؤمنون، و حجور طابت، وجدود طهرت، من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الکرام» (بحار الانوار، ج 45، ص 73، روایت 10، باب 37) ؛ «آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد) فرزند فرومایه مرا بین دو انتخاب شمشیر و ذلت قرار داده است، و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم، زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از اینکه ما ذلت را بپذیریم ابا دارند، و دامن‏هاى پاک مادران و اندیشه‏هاى با غیرت و نفوس با شرافت پدران روا نمى‏دانند که اطاعت از افراد پست را بر قتلگاه نیک‏منشان مقدم بداریم».

«لا والله لا أعطیکم بیدى إعطاء الذلیل و لا أقر إقرار العبید»( بحار الانوار، ج 45، ص 7، باب 37)؛ «نه، بخدا سوگند نه دست ذلت به شما مى‏دهم و نه مانند بردگان (دستور شما را) مى‏پذیرم».

هنگامى که با حکومتى روبه‏رو مى‏شدید که مى‏خواهد شما را به پذیرش ذلت و بردگى خود ملزم مى‏کند، شما از این شعارها برداشت سیاسى مى‏کنید، و اگر جز این باشد، معناى سیاست چیست؟

ارزش حرکت امام حسین(ع) در عاشورا این است که انسان هر جا که در برابر حکومت جائر و حاکم زورگو و منحرف از مسیر اسلام قرار گیرد، دیدگاه سیاسى اتخاذ مى‏کند. زمانى که از عاشورا به عنوان حرکت سیاسى سخن مى‏گوییم، بر آن نیستم که آن را از ویژگى دینى بالاتر ببریم؛ بلکه مى‏خواهیم بر ویژگى سیاسى آن تأکید کنیم. چه کسى به ما مى‏گوید: ویژگى دینى هر حرکت به معنى برکناربودن از جنبه‏ى  سیاسى است؟!

 

دین ما سیاسى و سیاست ما دینى است‏

دینى که انسان را در برابر خداوند مسؤول مى‏داند، دینى‏ست که انسان را وادار مى‏کند جنبه‏هاى کامل زندگى را دارا باشد و مسؤولیت زندگى را بر اساس تجربه بر دوش کشد. دین، حرکت سیاسى در هر وضعى‏ست که ایجاب مى‏کند مردم از طریق دین حرکت کنند و به بالاترین درجات دست یابند. همان‏گونه که بعضى از علماء فرموده‏اند: «دین ما سیاسى و سیاست ما دینى است». بنابراین از نظر ما بین دین و سیاست جدایى نیست. هنگامى که ما به کار سیاسى مى‏پردازیم، عمل ما از جایگاه مسؤول بودن در برابر خداوند براى اقامه‏ى عدل و سرنگون کردن ظالم صورت مى‏گیرد. و هنگامى که در مسیر دین گام بر مى‏داریم، مى‏خواهیم، آنچه را که خداوند از ما خواسته است، اجرا کنیم. باید این آیه از سوره‏ى «حدید» را بخوانیم: (لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط)( حدید، آیه 25) ؛ «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آن‏ها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند»، قسط در این جا کنایه از عدل است. خداى سبحان فرموده است: همه‏ى انبیاء از آدم تا خاتم با دلایل آشکار فرستادیم که نبوت همه‏ى انبیا را تأیید کند و با آن‏ها کتاب نازل کردیم؛ مانند صحف «ابراهیم»، «موسى»، «عیسى» و «محمد»(ص). و با آن‏ها کتاب و میزان فرستادیم که میان حق و باطل جدایى مى‏افکند و تمام کارها را با معیارهاى دقیق مى‏سنجد.

چرا خداوند انبیا را فرستاد؟

براى اقامه‏ى  عدل در زندگى، چیزى که خلاصه‏ى  رسالت همه‏ى انبیاست عدل است. همه‏ى دین‏ها براى اقامه‏ى عدل در جهان آمدند «لیقوم الناس بالقسط»؛ یعنى مردم عدل را به پا دارند. این جا سؤال دیگرى را مطرح مى‏کنیم: وقتى مى‏خواهیم عدالت را در جامعه اجرا کنیم آیا این‏کار بدون عمل سیاسى ممکن است؟ آیا امکان دارد که بخواهیم عدالت در حیات فردى و اجتماعى تحقق پیدا کند، بدون اینکه براى مطالبه‏ى عدل، قیام علیه کسى که از پذیرش آن ابا دارد و برنامه‏ریزى براى آن در تمام صحنه‏هاى زندگى، حرکتى سیاسى انجام گیرد؟ آیا ممکن است بدون سیاست به عدالت دست پیدا کنیم؟ حاکم ممکن است عادل یا ستمگر باشد. هنگامى خداوند از مردم مى‏خواهد قسط را به پا دارند، آیا مردم مى‏توانند قسط را به پا دارند؛ در حالى که حاکم موجود ستمگر است؟ آیا در حالى که قانون ظالمانه در جامعه اجرا مى‏شود، مردم مى‏توانند قسط را به پا دارند؟ آیا مردم مى‏توانند قسط را به پا دارند در حالى که تسلیم ظالمان دست نشانده‏ى قدرت‏هاى بزرگ مى‏باشند؟

بنابراین در رسالت انبیا براى تحقق خواست الهى، سیاست وجود است. و براى اینکه مردم بتوانند قسط را بپا دارند، ناگزیر هستیم داراى دیدگاه سیاسى باشیم و حرکت سیاسى انجام دهیم؛ اما در آن خدا ترس باشیم و براساس حدود الهى حرکت کنیم. در این جاست که سیاست در خط دین و بر تقوى حرکت مى‏کند و دین نیز در خط سیاست با نگاه مسؤولیت، حرکت مى‏کند.

بر این اساس ناگزیریم در جنبه‏ى سیاسى قضیه‏ى عاشورا دقت کنیم. مى‏دانیم امام حسین(ع) - علاوه بر اینکه سید جوانان اهل بهشت و ریحانه‏ى رسول خداست - امام و رهبرى اسلامى‏ست که در جامعه‏ى اسلامى براى تثبیت رهبرى بر مبناى اسلام و عدالت حرکت مى‏کرد و به همه‏ى مردم فرمود: در برابر عدالت و اسلام، خون خود را ناچیز مى‏بینم.

 

کربلا، راه و مشروعیت‏

حرکت امام حسین(ع) روش و مشروعیت‏ بخش حرکت اسلامى ماست. در حدیث شریف آمده است: «من أصبح و أمسى‏ ولم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم»؛ «هر کس صبح کند و شب نماید و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست»، معناى «اهتمام نورزد» چیست؟

آیا مقصود، اهتمام قلبى‏ست، بدین صورت که «همّ» و کوشش در قلب‏ما وجود داشته باشد و یا اهتمام عقلى‏ست به این صورت که همواره اندیشه کنیم که چگونه مى‏توانیم مسلمانان را از مشکلات پیچیده و دشوار نجات دهیم؟ و یا اینکه اهتمام، عملى انقلابى‏ست که فکر کنیم براى باز کردن گره مشکلات مسلمانان، چه‏کارى مى‏توانیم انجام دهیم؟

اکنون به جنبه‏هاى مثبت و منفى این حدیث معروف از رسول گرامى اسلام (ص) مى‏پردازیم که فرمود: «مَثل المؤمنین فی توادّهم و تراحُمهم کمَثل الجسد إذا اشتکى بعضُهُ تداعی سائرُه بالسّهْر والحُمّى‏»(بحار الانوار، ج 58، ص 150، روایت 29، باب 43) ؛ «مؤمنان در مودت و رحمت، مانند «بدن» مى‏باشند؛ اگر عضوى (از درد) شکایت کند، عضوهاى دیگر با بى‏تابى و برافروختگى با آن، همراهى مى‏کنند». این نظریه‏ى اسلامى، خواستار پدید آمدن خودآگاهى در جامعه‏ى اسلامى‏ست تا همه‏ى مسلمانان در درون خود، مفهوم امت (بدن واحد) را همیشه حفظ کنند و جامعه‏ى اسلامى از جنبه‏ى خودآگاهى مانند یک بدن در نظر گرفته شود؛ پس همان‏گونه که اعضاى یک بدن در صورت دردمند بودن یک عضو، نمى‏توانند بخوابند، ما نیز مانند بدن اگر ملتى در هر منطقه‏ى اسلامى، درد و رنج داشته باشد، باید احساس دردمندانه داشته باشیم.

هنگامى که تأکید مى‏کنیم عاشورا، حرکت سیاسى اسلامى است، ما به مفهوم دینى آن که به تمام جنبه‏هاى زندگى انسان رویکرد دارد، تأکید مى‏ورزیم. و اعلام مى‏کنیم که امام حسین(ع) وقتى که اسوه‏ى امامت -به مفهوم دینى، معنوى و عبادى- بود، از این جایگاه، به تمام مفاهیم سیاسى موجود در جامعه نظر داشت. و امامت همان حرکت در معناى حکومت و رهبرى‏ست.

امامت حالتى بسته، منفعل و دور از چالش‏ها نیست؛ اگر چنین بود اهل‏بیت(ع) با این همه مشکلات و مصایب مواجه نمى‏شدند.

این حکایت که دین از سیاست جداست، سیاست را در دستان کسانى قرار مى‏دهد که با اندیشه‏ى الحادى خود به شیوه‏هاى مختلف در برابر اسلام مى‏ایستند؛ و نیز در دست خائنانى فاسق و ظالم قرار مى‏گیرد. حقیقتاً سزاوار است که سیاست در دست عادلان با تقوى و آگاه قرار گیرد تا بتوان جامعه را بر مبناى کلمة الله متحول کرد.

کربلا تنها منطقه‏اى در عراق نیست؛ بلکه میدانى از میدان‏هاى مبارزه و جهاد است. و حسین(ع) تنها فردى در تاریخ نیست؛ بلکه او رهبر همه‏ى کسانى است که براى «کلمة الله هى العلیا و کلمة الشیطان هى السفلى» حرکت مى‏کنند.

 

حرکت کربلا و وضعیت امروز ما

در عاشورا و روزهاى دیگر، نیازمندیم که حرکت امام حسین(ع) را آگاهانه و به صورتى که به تمام مسایل اساسى که شبیه مسایل امام حسین(ع) مى‏باشد، بنگریم؛ چون به مسایلى که امام حسین(ع) مى‏اندیشید، در زندگى او منحصر نبود؛ بلکه نمونه‏هایى از قضایایى‏ست که در هر زمان و مکان یافت مى‏شوند. به همین جهت نمى‏خواهیم درباره‏ى نهضت کربلا آگاهى یابیم بدون اینکه قضایاى مشابه آن را نشناسیم.

 

حسین(ع) و بیعت با «یزید»

از امام حسین(ع) در مدینه خواسته شد، برخلاف رضایت خود، با «یزید» بیعت کند؛ در حالى که او در «یزید» هیچ‏گونه شایستگى خلافت را نمى‏دید و در خود همه‏ى شایستگى‏هاى شرعى را براى خلافت مسلمانان، مى‏دید. عوامل حکومت «یزید» مى‏خواستند با تهدید ایشان را وادار به بیعت کنند و امام حسین(ع) نیز نمى‏خواست در مدینه یا مکه هیچ‏گونه درگیرى صورت گیرد؛ بدین جهت، پس از آنکه مردم عراق با نامه‏هاى بسیار از او دعوت کردند، از مکه به مقصد عراق خارج شد. از او خواسته شده بود که تسلیم «یزید» شود و براى بیعت دستش را در دست او بگذارد و به حکومت او گردن نهد تا آن گونه که یزید مى‏خواهد اقدام کند. مسئله به حکومت یافتن «ابن زیاد» بر کوفه پایان نگرفت؛ بلکه در اواخر، از امام حسین(ع) خواستند علاوه بر اینکه تسلیم حکومت و دستور «یزید» شود باید به حکومت «ابن زیاد» و دستور او نیز گردن نهد. و بدین ترتیب از امام حسین(ع) خواستند که به «ابن زیاد» بگوید: آن گونه که مى‏خواهى بر من حکم کن.

براى امام حسین(ع) پذیرش این امر ممکن نبود؛ چون هیچ انسان آزاده‏اى نمى‏تواند تسلیم دیگران شود. و از جهت دیگر، امام حسین(ع) نمى‏خواست تسلیم ظلم، انحراف و طغیان شود. و بر این اساس، مسئله، داشتن اراده‏ى قوى براى اقامه‏ى حق و عدل -به جاى موضع ذلت- در برابر ظلم و باطل است. از همین‏رو امام حسین(ع) براى نپذیرفتن بیعت با «یزید» این‏گونه دلیل آورد: «یأبى الله لنا ذلک و رسوله والمؤمنون»؛ «خدا و پیامبرش و مؤمنان از اینکه ما ذلت را بپذیریم ابا دارند»، گویا او مى‏خواست بگوید: انسان براى هرگونه تصرفى در زندگى باید مشروعیت آن را به دست آورد؛ بنابراین در صورتى که فردى بخواهد مطیع و تسلیم هر شخص دیگر شود، ناگزیر است بداند که آیا این اطاعت، مشروعیت دینى دارد که خدا و رسولش آن را قبول داشته باشند؟ هر مسلمانى ناچار است که تمام مواضع خود را در خط اسلام قرار دهد. امام حسین(ع) تسلیم شدن و بیعت کردن با «یزید» را که نمونه‏ى حاکم منحرف از خط خدا و رسول او بود، نپذیرفت. «یزید» که تلاش مى‏کرد خود را مسلمان جلوه دهد، نماز جمعه و جماعت را با مسلمانان بجا مى‏آورد و ماه رمضان، روزه مى‏گرفت؛ ولى او در اندیشه، رفتار و حکومت نشان‏دهنده‏ى یک انسان منحرف، و داراى انحرافات فردى در لذت‏جویى و شهوت‏رانى بود. امام حسین(ع) بر «یزید» شورید و تسلیم شدن به او را رد کرد، و در حالى که از هر طرف محاصره شده بود، تصمیم گرفت که در برابر این سلطه‏ى منحرف با تمام توان تا مرز شهادت بایستد و با اینکه تشنه بود و براى زنان و کودکان خود، در فضاى دردآلودى به سر مى‏برد، تسلیم نشد؛ چون او مى‏خواست، آن گونه که خواست خداوند است، عزیز و سرافراز بماند.

 

از کربلا تا جامعه‏ى اسلامى ما

اکنون بیایید از کربلا جدا شویم و وضع جامعه‏ى اسلامى خود را ببینیم. در جامعه‏ى اسلامى امروز ما، در بسیارى کشورهاى اسلامى حکومت‏هایى شبیه حکومت «یزید» وجود دارند که در طغیان، انحراف و کفر، نسبت به حکومت «یزید» بدتراند. بنابراین مسلمانان در بیشتر کشورها مطیع دولت‏هایى هستند که اسلام را حتى در حدى که «یزید» مطرح مى‏کرد، اجرا نمى‏کنند. و با عناوین تازه‏اى که از فلسفه‏هاى اروپایى براى حکومت آورده‏اند، براى دین هیچ‏گونه نقشى در زندگى مردم و جامعه‏ى قایل نیستند؛ حتى انسان اجازه ندارد از اسلام سخن بگوید. اگر کسى از اسلام و اجراى آن سخن بگوید، مى‏گویند این فرد بنیادگرا و تندرو است، عقب افتاده است و «سلفى» است که مى‏خواهد عقربه‏هاى زمان را به عقب برگرداند.

برخى از مردم در برابر امام حسین(ع) احساس وظیفه‏اى نمى‏کنند؛ چون اینان به حسین(ع) آن قدر اکتفا کرده‏اند که فقط بر او بگریند؛ در حالى که خود، به سبب اطاعت از کفر و ظلم هر روز، هزاران حسین را مى‏کشند.

آیا تسلیم شدن به «یزید» ذلت بیشترى دارد یا خضوع در برابر کسى که به نام کفر حکومت مى‏کند، به گونه‏اى که استکبار جهانى مى‏کوشد تا همه‏ى مقدرات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ما را نابود کند؟

در حالى که امام حسین(ع) مى‏فرمود: «یأبى الله أن نصافح یزید و ابن زیاد»؛ «خداوند ابا دارد که با یزید و ابن زیاد دست دهم»، آیا خداوند خشنود است که ما دست آمریکا را بگیریم؛ یا دست کسى را بپذیریم که تلاش مى‏کند دست آمریکا را بگیرد؟

کسى که خضوع و تسلیم شدن امام حسین(ع) را به «یزید» و «ابن زیاد» نمى‏پذیرد، ناگزیر است تسلیم شدن و خضوع فرزندان، پیروان و سربازان امام حسین(ع) را در برابر آمریکا و نوکران او نپذیرد. چه بسا اگر در دیروز و امروز جامعه‏ى اسلامى جست‏وجو کنیم، از جهت تأثیر در اندیشه، احساس، سنت، حرکت جامعه و شعارهایى که در میان جامعه از دیروز و امروز تا آینده گسترش یافته باشد، قضیه‏اى مانند قضیه‏ى امام حسین(ع) وجود ندارد.

 

اسلام و مسؤولیت‏

در حرکت امام حسین(ع) روح اسلامى وجود دارد که هرگاه کسى به سخنان آن حضرت گوش داده باشد، با قیام او زندگى کرده باشد و در انقلاب او تدبر و تعمق کرده باشد، آن را احساس و درک مى‏کند؛ به گونه‏اى که در حرکت، سرزندگى، مسؤولیت و توانایى آن،پویایى و تحرک اسلام یافت مى‏شود، تا به همه‏ى نسل‏هاى مسلمان کمک کند، بتوانند اهداف بزرگى را در زندگى خود تحقُق بخشند؛ بنابراین اسلام فقط اندیشه نیست که آن را در عقل‏هاى‏مان نگهداریم و فقط سخن نمى‏باشد که بر زبان‏هاى‏مان جارى سازیم؛ بلکه علاوه بر این‏ها، حرکتى در زندگى مسؤولانه است. و کسى که مسؤولیت‏پذیر است خود را فراموش مى‏کند و به روابط خود با مردم و رویدادها و حتى نزدیکان خود، مى‏اندیشد. چنین فردى ممکن است در راه انجام‏دادن مسؤولیت خود، مثبت یا منفى حرکت کند. ما این مطلب را در آنچه خداوند متعال نوح(ع) بیان کرده است، فراموش کرده‏ایم. هنگامى که خداوند فرمود: (و نادى نوح ربّه فقال ربّ إن ابنی من أهلی و إنّ وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین * قال یا نوح إنه لیس من أهلک انه عملٌ غیرُ صالح فلا تسئَلْنِ ما لیس لک به علم إنى‏ أعِظُک أن تکونَ من الجاهلین)(هود، آیات 45 - 46) ؛ «نوح به پروردگارش عرض کرد: پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده‏ى  تو (درباره‏ى نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه‏ى حکم کنندگان برترى*فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست؛ او عمل غیر صالحى‏ست (فرد ناشایسته‏اى است)؛ پس آنچه را که از آن آگاه نیستى، از من مخواه. من به تو اندرز مى‏دهم که از جاهلان نباشى».

اگر کسى به رسالت تو نزدیک باشد، او نزدى‏کترین مردمان به تو است و دورترین مردم از تو کسى‏ست که از رسالت تو دور باشد. این مفهوم را «ابو فراس حمدانى» بیان کرده است:

کانت مودة سلمان لهم رحما                           و لم یکن بین نوح و ابنه رحمُ‏

یعنى: «دوستى سلمان با اهل بیت موجب قرابت شد ولى بین نوح و پسرش قرابتى نیست»

بدین گونه انسان مسئول، همیشه مسئول است به نحوى که در عمق روابط و در تمام وضعیتهاى حرکت او در زندگى، وارد مى‏شود؛ به گونه‏اى که همواره مصلحت مسئولیت مکتبى‏اش را مقدم مى‏دارد؛ حتى اگر خطرهایى متوجه او سازد؛ و زمانى که مصلحت را در تأخیر مسئولیت دید آن‏را به تأخیر مى‏اندازد؛ هر چند که مردم او را به ضعف و ترس متهم کنند.

 

مسئولیت در حرکت امام حسن(ع) و امام حسین(ع)

برخى از وجود اختلاف میان شخصیت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) سخن مى‏گویند. اینان گمان مى‏کنند امام حسن(ع) شخصیت صلح‏طلب بود، و خشونت، نشانگر شخصیت امام حسین(ع) است.

این مسئله مانند قضیه‏ى  رسول خدا در پیش و پس و بعد از هجرت، و مانند مسئله‏ى  امام على(ع) در پس و پیش از خلافت مى‏باشد.

چرا رسول خدا به مسلمانانى که مى‏توانستند در مکه به‏صورت فردى فعالیت کنند و با فشار گردن‏کشان قریش مقابله نمایند، اجازه رویارویى نمى‏داد؟ اگر چه برخى از مسلمانان ضعف داشتند؛ ولى بودند کسانى که قدرت و نیروى کافى داشتند و برخى دیگر مورد تهدید اهل مکه قرار داشتند. با همه‏ى این‏ها رسول خدا اجازه جنگ نداد. چون اوضاع آن مرحله ایجاب مى‏کرد اسلام، راه دعوت به سوى خدا را در عقل‏ها و اندیشه‏ها، در مکه بگشاید و پیامبر اختلاف را نمى‏خواست تا بگویند «محمد» و قریشیان اختلاف کردند؛ و بدین گونه رسالت تباه شود.

پیامبر اسلام در آن‏زمان مى‏خواست رسالت، رسالت محرومان باشد تا مردمى که در اوضاع دشوار به سر مى‏بردند، به حرکت در آیند و بتوانند با همه‏ى مردمى که کالاهاى تجارى، فرهنگى یا دینى به مکه مى‏آوردند، ارتباط برقرار کنند؛ تا اینکه پیامبر رویارویى را با قریش آغاز نمود و مصالح و منافع را تهدید کرد. بدین صورت جنگ «بدر» و همه‏ى  جنگ‏هاى بعدى صورت گرفت. چرا؟ چون مرحله‏ى  دوم، مرحله‏ى  پدید آوردن یک قدرت نیرومند در منطقه بود تا مسلمانان تسلیم قدرت‏هاى دیگر نشوند و تسلیم زورمداران نگردند. مرحله‏ى اول زمانى بود که مردم باید سخن حق را مى‏شنیدند و در مرحله‏ى دوم باید منطقه تسلیم قدرتى مى‏شد که پایبندى مردم به دین اسلام را عمیق گرداند.

و بنابراین ترتیب خطایى پیش نیامده است که مسلمانان در مکه یا مدینه نجنگیدند؛ بلکه آن دوره، آمادگى براى مرحله‏ى دیگر بود. مسلمانان در دو مرحله با دو روش اسلامى حرکت مى‏کنند: روش آرام، وقتى مصلحت اسلام و رسالت در زندگى، آرامش را ایجاب مى‏کند و روش خشونت، وقتى به مصلحت انسان و رسالت او است.

خشونت و مدرا حالاتى طبیعى هستند که انسان گاهى بدانه‏ها نیازمند مى‏گردد، و هستى، هر دوى این‏ها را با هم دارد. در طبیعت طوفان‏هاى شدیدى را مى‏یابیم که درختان را از جا مى‏کَنند، آبادى‏ها را تهدید مى‏کنند و پس از آن، نسیم آرامى را مى‏بینیم که به هوا و زندگى جان تازه‏اى مى‏بخشد. در همه‏ى حالات، هم به طوفان و هم به نسیم آرام احتیاج است؛ چون نیازهاى هر فصلى، در طبیعت اطراف آن وجود دارد؛ بنابراین این مسئله، سیلقه‏اى نیست.

امام حسن(ع) در نامه‏هایى که براى «معاویه» فرستاد انعطاف‏ناپذیر و خشن بود و زمانى که وارد جنگ مى‏شد، با تمام وجود به جنگ مى‏پرداخت و از مردم مى‏خواست مانند او با جدیت حرکت کنند؛ امّا مردم، بر اثر آشفتگى عواطف و اندیشه‏ها، کار جنگ و جهاد و پیامدهاى آن، بر ایشان گران آمد و کار به‏جایى رسید که با او مخالفت کردند و نگذاشتند که او خطبه‏اش را تمام کند؛ چون مردم در وضع ناسالمى قرار داشتند.

و همین گونه امام حسن(ع) با سپاهى براى جنگ بیرون آمد که انگیزه‏ى پایدارى و استقامت نداشتند. برخى از مردم مى‏گفتند: ضرورتى نیست که امام حسن(ع) یارى شود. براى چه آنان در خط جهاد و شهادت آن گونه حرکت نکردند که بعداً امام حسین(ع) رفت؟

اگر امام حسن(ع) مى‏جنگید، دیگر امام حسین(ع) و افراد مخالف حکومت «معاویه»، باقى نمى‏ماندند؛ و جامعه یک دست در خط «معاویه» قرار مى‏گرفت.

صلح امام حسن(ع) نشانه‏ى ضعف یا فرار از شهادت نبود؛ مسئله این بود که امام حسن(ع) با این صلح مى‏خواست فرصت را براى مردم فراهم کند تا وضع جامعه را آن گونه که هست، بررسى کنند، تا مخالفت علیه سلطه‏ى «معاویه» را بر جامعه‏ى اسلامى به صورت واقعى رشد دهد و پایه‏هاى این مخالفت را با قدرت، گسترش دهد و امکانات حرکت آینده را فراهم کند و اگر سال‏هایى بدین صورت نمى‏گذشت، آن مبنا مورد نقد و اعتراض قرار مى‏گرفت. قیام امام حسین(ع) ضربه‏اى بود که او با آن مى‏خواست واقعیت دروغ و انحرافى آن روز را به صورت ریشه‏اى به لرزه در آورد؛ به گونه‏اى که این ضربه در آینده نیز تأثیر بگذارد. و هنگامى که مردم با مسئله‏ى قیام امام حسین(ع) روبه‏رو مى‏شوند به این سؤال‏ها بیندیشند:

حسین(ع) چگونه قیام کرد؟ چگونه زندگى کرد؟ و چگونه حرکت نمود؟

به همین علت، روش مسالمت‏آمیز امام حسن(ع)، روش مرحله‏اى در حرکت اسلام بود و روش خونین و عاشورایى امام حسین(ع) نیز روش مرحله‏اى دیگر در حرکت اسلام بود.

بنابراین آیا ارزش دارد که انسان بدون داشتن توانایى‏هاى کافى، در برابر یک گروه بایستد؟

 

جهاد و دفع دشمنان‏

هستند کسانى که فکر مى‏کنند قضیه‏ى  جهاد با شهادت امام حسین(ع) تمام شد و باید صبر کنیم تا امام زمان(ع) بیاید و زمین را همان گونه که از جور و ستم پر شده است، سرشار از قسط و عدل کند. مسئله چنین نیست؛ مسئله این است که انسان وظیفه دارد دشمنان را از خود دور کند؛ در حالى که انسان دشمن را از خود دور مى‏کند، متجاوز نیست: (فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما عتدى علیکم واتقوا الله و اعلموا أن الله مع المتقین)(بقره، آیه 194) ؛ «هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدى کنید. و از خدا بپرهیزید (و زیاده‏روى نکنید)؛ و بدانید خدا با پرهیزکاران است».

این جا دسیسه‏اى وجود دارد که مى‏خواهد مسلمانان و مستضعفان غیر مسلمان را، به بهانه صلح از رویارویى با استعمار و صهیونیسم باز دارند. ما صلح مى‏خواهیم؛ امّا صلحى که آزادى ما را از بین نبرد، عدالت را پایمال ننماید و انسانیت ما را نابود نکند.

 

تفاوت حب و موالات‏

پس از گذشت قرن‏ها از قیام امام حسین(ع)، چه نیازى‏ست که این قضیه را زنده کنیم؟ این بدان معنى است که ما از عاشورا دست نمى‏کشیم؛ چون به آن پایبندیم و برخى مى‏گویند ما از حسین(ع) و عاشوراى او دست بر نمى‏داریم؛ چون او را دوست داریم. ما در به کار بردن کلمه‏ى دوستى اصرار نمى‏ورزیم؛ بلکه مى‏خواهیم به آن، واژه‏ى موالات را بیفزایم؛ زیرا بین اینکه اهل‏بیت(ع) را دوست داشته باشیم و اینکه با آن‏ها داراى موالات باشیم تفاوت وجود دارد. و نیز فرق است بین تعصب ورزیدن به اهل‏بیت(ع) و پایبند بودن به سیره و سخن آنان؛ بنابراین، چون خدا، ولىّ ماست و ولایت اهل‏بیت(ع) را واجب کرده است، دوستى، نشان‏دهنده‏ى حالت عاطفى مى‏باشد. اولیاى خدا چه کسانى هستنید؟ آن‏ها به دلایل شخصى و فردى، ولىّ ما نیستند؛ بلکه به جهت رسالت و مسؤولیت و محبتى که به خداى متعال دارند، ولىّ ما هستند؛ از این‏رو، ولایت ما به آن‏ها در جهت ولایت ما به پیامبر و ولایت ما به خداى متعال است: (إنّما ولیّکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون)(مائده، آیه 55) ؛ «سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آورده‏اند؛ همان‏ها که نماز را برپا مى‏دارند، و در حال رکوع، زکات مى‏دهند». معناى آن این است که ما باید «ولى» خدا باشیم، در راه خدا اخلاص بورزیم به اندازه‏اى که اهل‏بیت(ع) به خدا اخلاص داشتند؛ در راه خدا حرکت کنیم، به اندازه‏اى که اهل‏بیت(ع) در راه او حرکت کردند.

دوستى تنها، براى ولایت داشتن کافى نیست؛ بلکه به معناى پایبند بودن به موضع است. و موضع، اندیشه‏اى‏ست که باید بدان پایبند بود؛ عاطفه‏اى‏ست که باید با آن به سر برد و گام‏هایى است که باید با آن حرکت کرد؛ از این رو معنا ندارد که اهل‏بیت(ع) را دوست بداریم و در خطى غیر از خط آنها، روشى غیر از روش آنان، اندیشه‏اى غیر از اندیشه‏ى آن‏ها و هدفى غیر از هدف آنان پایبند باشیم.

امروز بسیارى از مسلمانان در میان انتخاب اصول و عاطفه از یک سو و اندیشه‏ى ناپایدار و مال و جاه، از سوى دیگر قرار گرفته‏اند و مال و جاه را بر اندیشه‏ى پایدار و عاطفه ترجیح مى‏دهند. در قضیه‏ى کربلا، مردم چنین تجربه‏اى را پشت‏سر گذاشتند، و اگر بخواهیم مسئله‏ى قیام امام حسین(ع) را زنده کنیم، تعجبى ندارد که بفهمیم امام حسین(ع) چگونه کشته شد؟ عباس چگونه کشته شد؟ و فرزندش على‏اکبر چگونه کشته شد؟ این مسئله‏اى‏ست که همیشه باید با آن به سر ببریم؛ ولى به خودمان باید از منظر کربلا بنگریم که اگر در کربلا مى‏بودیم، شخصیت ما «عمر بن سعد» بود یا «حر بن یزید ریاحى»؟

یافتن پاسخ براى این سؤالها باید براساس این دیدگاه صورت گیرد؛ یعنى با چه کسى هستیم؟ در کدام خط قرار داریم؟ اگر امام حسین(ع) امروز بیاید و با او جز افراد اندکى نباشد و «عمر سعد» نیز با لشکر فراوان و جاه و مقام بیاید و دیدگان، بین امام حسین(ع) و دشمنان او بگردد، آیا ممکن است انسان جانب امام حسین(ع) را بگیرد؟

پایبندى به قضیه‏ى  امام حسین(ع) این مسؤولیت را به عهده‏ى ما مى‏گذارد که ببینیم کجا مى‏ایستیم و کجا حرکت مى‏کنیم؛ چون او براى اصلاح امت جدش حرکت کرد. آیا ما نیز در راه اصلاح امت جد او، حرکت مى‏کنیم؟ امام حسین(ع) در جهت «امر به معروف و نهى از منکر» حرکت کرد. آیا ما نیز در همین جهت حرکت مى‏کنیم؟ امام حسین(ع) در تمام جنبه‏هاى زندگى‏اش رویکرد خدایى داشت و در راه خدا همه‏ى  هستى‏اش را فدا کرد. آیا ما نیز این‏گونه هستیم؟

نباید گمان کنیم بزرگان دین که آنان را مقدس مى‏دانیم و بدان‏ها به خداوند متعال تقرب مى‏جوییم، اشخاصى هستند که نقش آنان در تاریخ پایان یافته است. مى‏شوند؛ بلکه ایجاب مى‏کند آن‏ها همواره بر راه‏هاى تاریک زندگى‏مان نورافشانى کنند، (إنّما یرید الله لیُذْهب عنکم الرجسَ أهل‏البیت و یطهّرکم تطهیرا) (احزاب، آیه 33) ؛ «خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل‏بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد». و اهل‏بیت(ع) به پیروان پاک نهادى احتیاج دارند که در فکر با طهارت فکرى اهل‏بیت(ع) و در عاطفه با طهارت عاطفى اهل‏بیت و در انقلاب با طهارت انقلابى اهل‏بیت به سر برند؛ این همان راهى‏ست که موجب پیروى از حق مى‏شود و به بهشت منتهى مى‏گردد.

 

با شناخت و اراده، تاریخ را مى‏سازیم‏

چگونه عواطف‏مان را به سوى کربلا، در جهت مشکلات و قضایاى امروزى‏مان به کار گیریم؟

عاشورایى که اشک ما را فرو مى‏ریزد، ناگزیر باید به گونه‏اى به پا داشته شود که اندیشه‏ها و افکارمان را به حرکت در آورد؛ چون اگر تمام حرکات انسان رنگ عاطفه به خود بگیرد، عاطفه او را به سوى نابودى و زیان، خواهد کشاند.

و هنگامى که مى‏خواهیم در زندگى‏مان آن گونه حرکت کنیم که خداوند از ما خواسته است، ناگزیریم عاطفه‏ى‏مان را متعادل سازیم و اندیشه‏ى‏مان را جرعه‏اى از عاطفه بنوشانیم تا عقل‏مان خشک و بى‏روح نماند؛ و باید عاطفه را نیز جرعه‏اى از اندیشه بنوشانیم تا عاطفه‏ى مان سبک و بى‏محتوا نشود؛ از این رو وقتى با قضیه‏ى امام حسین(ع) روبه‏رو مى‏شویم، حزن و اندوه ما را مجذوب خود مى‏کند، همان گونه که هر انسانى وقتى با حزن و اندوه مواجه مى‏شود یا در برابرش مطلب حزن انگیزى گفته مى‏شود، متأثر مى‏گردد؛ و ما چون اهل‏بیت(ع) را دوست مى‏داریم وقتى رنج‏هاى آن‏ها را به یاد مى‏آوریم، طبیعى‏ست که عواطف‏مان تحریک مى‏شود و اشک‏هاى‏مان جارى مى‏گردد؛ اما مصیبت عاشورا، چیزى در تاریخ بود و از آن، بیش از سیزده و نیم قرن گذشته است و فاجعه، در جنبه‏هاى انسانى آن به پایان رسیده است؛ اهل‏بیت(ع) رنج بردند و دردهاى‏شان پایان یافت و به فوز (أحیاءٌ عند ربهم یُرزقون)(آل عمران، آیه 169) نایل گردیدند.

آن عصر و اشخاص آن به پایان رسید؛ پس براى ما چه مانده است؟

ما مسؤول هستیم آنچه را خداوند در زندگى از ما مى‏خواهد به دست آوریم. ما داراى عقل و اندیشه هستیم و عقل باید موجب آگاهى و شناخت ما گردد. ما داراى اراده هستیم و این اراده ناگزیر باید در زندگى‏مان آشکار شود. ما داراى توانایى‏هایى هستیم و این توانایى‏ها ناگزیر باید در تمام مواضعى که ایجاب مى‏کند، ابراز گردند. و همچنین خداوند از ما سؤال مى‏کند؛ پس چگونه مى‏توانیم خشنودى او را به دست آوریم؟ چگونه مى‏توانیم مسایل بزرگى را که او دوست دارد، حل کنیم؟ بدین جهت ناگزیریم عقل و اندیشه‏ى خود را به کاربندیم تا از کسانى نباشیم که عقل دارند؛ اما با آن تعقل نمى‏کنند؛ گوش‏ها و دیدگان‏مان را به کار بندیم تا از کسانى نباشیم که چشم دارند، اما با آن نمى‏بینند و گوش دارند؛ ولى با آن نمى‏شنوند. خداوند از ما مى‏خواهد که آگاهى و فرهنگ را به دست آوریم.

اجتماع عاشورا، صرف نظر از اینکه در امام حسین(ع) و اهل‏بیت و یاران او تجسم یافت، یا در «یزید» و یاران او، اجتماعى بود که به پایان رسید، زندگى‏یى بود که تمام شد و دیدگاه‏هایى بود که اتخاذ گردید؛ اما ما امروز زنده‏ایم و در قبال آن مسؤول هستیم و در برابر زندگى تاریخ گونه‏ى اهل‏بیت(ع) و بنى‏امیه، مسؤولیتى نداریم. ما مسؤول هستیم تاریخ خود را بسازیم، زندگى نوینى را پدید آوریم، و توانمندى‏هاى خود را به حرکت در آوریم و دیدگاه‏مان را در زندگى آشکار سازیم؛ این مسؤولیت ماست. اگر گذشتگان حیاتى داشتند در تاریخ با آن به سر بردند و ما تاریخى داریم که در آن به سر مى‏بریم؛ پس بین ما و کربلا چه رابطه‏اى وجود دارد؟

 

حسین وارث انبیا

ارتباط با عاشورا از طریق شخصیت امام حسین(ع) صورت مى‏گیرد؛ بنابراین ارتباط ما با حسین(ع) تنها از این جهت نیست که او فرزند رسول خدا است تا از طریق قرابت با او ارتباط داشته باشیم. امام حسین(ع) همان امام واجب الاطاعة و وارث انبیا بود. در زیارت او مى‏خوانیم: «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله، السلام علیک یا وارث نوح نبى الله، السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله، السلام علیک یا وارث موسى کلیم الله، السلام علیک یا وارث عیسى روح الله، السلام علیک یا وارث محمد حبیب الله، السلام علیک یا وارث علی ولى الله».

ارتباط ما با امام حسین(ع) به این علت است که او بنا به سخن صریح پیامبر اکرم(ص) امامت را از پدرش به ارث برد؛ و او همان کسى‏ست که با امامتش قیام کرد تا رسالت انبیا و رسالت اسلام را که به او وظیفه‏ى  حمایت و نگاهبانى و تصحیح تحریف دیگران را داده است، انجام دهد؛ پس ما به این علت با امام حسین(ع) رابطه داریم که او امام ماست و ما مشروعیت سخن، دیدگاه، حرکت و رویارویى با دشمنان را از او مى‏گیریم؛ چون امام حسین(ع) در خط رسول خدا حرکت مى‏کرد و در همه‏ى  رفتار و حرکاتش، روح پیامبر هویدا بود. در انتهاى زندگى‏اش در مقابل همه‏ى  مسلمانان ایستاد تا با آنان وداع کند؛ بنابراین به آنان فرمود: «ایها الناس انکم لا تمسکون علیّ بشى‏ء إنى ما أحللت الا ما أحل القرآن و ما حرمت الا ما حرم القرآن»؛ «اى مردم شما بر من بهانه‏اى ندارید، من حلال نکردم مگر آنچه را قرآن حلال کرده بود و حرام نکردم مگر آنچه را قرآن حرام کرده بود»، مانند این است که پیامبر (ص) به مردم مى‏گوید: من چیزى پنهان ندارم و خارج از چارچوب رسالت اوضاع درونى در دست من نیست. من فرستاده‏ى خدا به سوى شمایم. من اولین مسلمانى هستم که بر اساس اسلام آن چنان که برایتان بیان کردم، حرکت مى‏کنم و از این رو تمام آنچه را در زندگى خانوادگى، اجتماعى، جنگ و صلح انجام داده‏ام از من بخواهید، آیا آنچه را خداوند حلال کرد، حلال کرده‏ام؟ آیا آنچه را خدا حرام کرد، حرام کرده‏ام؟

 

مبانى شرعى مقابله با ستمگران‏

بدین گونه، همه چیز در حلال و حرام اسلام ریشه دارد و پیامبر چیز مخفى ندارد که بگوید و همین‏طور وقتى امیر مؤمنان على(ع) زمانى که از خلافت سخن مى‏گفت، حرکت مى‏کرد، درگیر مى‏شد، جهاد مى‏کرد و مى‏کشت. ملاحظه مى‏کنیم که او حساب خود را به خدا تقدیم مى‏کرد و فرمود: «اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافساً فى سلطان و لا التماساً من فضول الحطام، ولکن لنرى المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فى بلادک و یأمن المظلمون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک»(ابن شعبه الحرانى، تحف العقول، ص 239، مؤسسه‏ى  النشر، قم - ایران - 1404هـ) ؛ «خدایا تو مى‏دانى که هیچ یک از ما براى حکومت رقابت نکرده‏ایم و در پى مال و منال دنیوى نبوده‏ایم؛ ولى ما روشنایى دین تو را مى‏دانیم، اصلاح را در سرزمین‏هاى تو آشکار مى‏کنیم و بندگان مظلوم تو را پناه مى‏دهیم و به فرایض، سنت‏ها و احکام تو عمل مى‏نماییم». على(ع) دلایل حرکت خود را با عناوین بزرگ اسلامى که شامل آموزه‏هاى دین، اصلاح جامعه‏ى اسلامى و پناه دادن به بندگان مظلوم خداوند است، بیان مى‏کرد. هنگامى که به سوى امام حسین(ع) مى‏آییم تا مشروعیت حرکت او را بررسى کنیم، مشاهده مى‏کنیم که او حرکت خود را با این سخن آغاز مى‏کرد: «أیها الناس إنّ رسول الله قال: من رأى‏ منکم سلطاناً جائراً مستحِلاً لِحُرم الله، ناکثاً بعهده، مخالفاً لسنة رسول الله، یعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ... فَلَمْ یُغیّر ما علیه بقولٍ و لا بفعل، کان حقّاً على الله أن یُدخله مدخله. و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد و عَطّلوا الحدود واستأثروا بالفى‏ء، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و انى احق بهذا الامر» (بحار الانوار، ج 44، ص 382، روایت 2، باب 37). معناى سخن او این است که من براساس حرکت رسول‏خدا حرکت کردم، و به این علت قیام نمودم که او به انقلاب، تحرک و مبارزه براى تغییر دستورداد. سپس فرمود: «انى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى. ارید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر و أسیر بسیرة جدى و أبى على بن ابیطالب(ع). فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق، و من رد علی هذا أصبر» (بحار الانوار، ج 44، ص 329، روایت 2، باب 37) . و پس از آن نیز فرمود: «ألا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لا یُتناهى عنه» (بحار الانوار، ج 44، ص 381، روایت 2، باب 37) ؛ «آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل جلوگیرى نمى‏گردد». و فرمود: «لا والله لا أعطیکم بیدى إعطاء الذلیل و لا أُقر إقرار العبید» (بحار الانوار، ج 45، ص 7، باب 37). تمام این سخنان به این معنى است که امام حسین(ع) بر مبناى «امر به معروف و نهى از منکر» قیام کرد و براى بازگرداندن حق به جایگاه واقعى آن در زندگى، حرکت کرد تا مردم نیز بر مبناى حق حرکت کنند و باطل از جامعه‏ى اسلامى زدوده شود. و مسلمان در جایگاهى قرار گیرد که عزت در تمام مواضع او تجسم یابد و ذلت را در هیچ یک از اندیشه‏ها و رفتارهاى خود نپذیرد؛ گویا امام حسین(ع) به همه‏ى نسل‏هاى پس از خود فرمود: من این دیدگاه را از جایگاه امامت خویش و حرکتم در جهت خط رسالت و دین گرفتم؛ پس در صورتى که وضعى مانند وضع من داشتید، و با حکومتى چون حکومت زمان من، روبه‏رو شدید، و در امکانات قیام و انقلاب داشتید، شما نیز مى‏توانید در خطى که من رفتم، حرکت کنید و به همان عللى که من قیام کردم، قیام کنید و از حکم شرعى قیام علیه ظالم، آن گونه بهره‏مند شوید که من بهره‏مند گردیدم. و بدین گونه، هنگامى که به امام حسین(ع) مرتبط شدیم، هرگاه مردم به ما بگویند چرا با حکومت ظالم مقابله مى‏کنید؟ مبناى شرعى مقابله با حکومت ظالم چیست؟ چرا مى‏خواهید وضع استکبارى را تغییر دهید؟ چرا براى رویارویى با باطل، ظلم و انحراف تلاش مى‏کنید؟ چرا با اینکه مسلمان هستید در این جهت (قیام علیه ظلم و انحراف) حرکت مى‏کنید؟، مى‏توانیم مشروعیت قیام و انقلاب را از آن حضرت به دست آوریم.

ما در پاسخ مى‏گوییم براى اینکه رسول خدا فرمود؛ چون على(ع) آن را از زبان پیامبر نقل کرد؛ چون امام حسین(ع) پس از آنکه آن را با زبانش گفت، با رفتار خود نشان داد. امام حسین(ع) پس از آنکه آن را با رفتار خود نشان داد، با خون خود بیان کرد؛ پس از آنکه آن را با تمام عواطف و احساسات خود بیان کرد، با همه‏ى دردهایش ابراز کرد.

امام حسین(ع) با رد بى‏طرف ماندن بین خیر و شر، به ما مشروعیت و الگوى رویارویى با اوضاعى را داد که با آن روبه‏رو هستیم؛ چون ستمگران از اکثریت ساکت بیش از لشکریان و پیروانشان بهره مى‏برند؛ چون سپاهیان ستمگر آن‏ها بر علیه مستضعفان تلاش مى‏کنند؛ اما تماشاگران ساکت توانایى‏هایشان را در اختیار مستضعفان قرار نمى‏دهند؛ از این رو مستکبران بر مستضعفان مسلط مى‏گردند. مسئله این است که اکثریت ساکت کسانى هستند که اگر، به حرف در آیند، ممکن است یک طرف را ترجیح دهند. به همین علت امام حسین(ع) کسانى را که او از آن‏ها یارى طلبید و آن‏ها یارى‏اش نکردند و معرکه را ترک نمودند، به خشم و غضب الهى تهدید کرد.

ما مى‏توانیم مشروعیت حرکت و قیام را از موضع امام حسین(ع) بگیریم؛ فرقى نمى‏کند که مقابله‏ى سیاسى باشد یا مسلحانه و انقلابى. امام حسین(ع) در آغاز، بصورت سیاسى مخالفت کرد و آن را به شیوه‏هاى گوناگون اعلان نمود و پس از آن به مخالفت نظامى دست زد و بدین گونه از دیدگاه امام حسین(ع)، مشکل، حکومت منحرفى بود که در داخل جامعه‏ى اسلامى قرار داشت و شکل اسلام به خود گرفته بود؛ امّا کفر و دسیسه‏هاى شیطانى آن را تثبیت مى‏کرد. اگر امام حسین(ع) چنین حکومتى را نپذیرفت و با آن جنگید، به این علت بود که این حکومت هیچ گونه مشروعیت دینى و عدالت اسلامى را در حکومت بر مسلمانان، نشان نمى‏داد.

اگر امام حسین(ع) بر ضد یزیدى قیام کرد که ظاهراً نماز مى‏خواند و روزه مى‏گیرد و حج به جا مى‏آورد؛ پس ما چگونه مى‏توانیم کسى را بپذیریم و در برابرش سکوت کنیم و حتى تأییداش نماییم که ایمانى به اسلام ندارد و مى‏خواهد قوانین کافران را بر مسلمانان تحمیل کند و به آنان فشار مى‏آورد تا از بندگى خدا دور شوند؟ اگر حسین(ع) نمى‏پذیرد که دستش را در دست یزید بگذارد، آیا از ما پذیرفته مى‏شود که دستانمان را در دست یهود و یا استکبار جهانى قرار دهیم؟!

 

بین تاریخ و واقعیت‏

هنگامى که مى‏خواهیم حسین(ع) را در کربلا ببینیم، این رویکرد نباید غوطه‏ور در مسایل تاریخى شود، به نحوى که واقعیت‏هاى امروزى را فراموش کنیم؛ مانند مردمى که «یزید» را هزار بار لعنت مى‏کنند؛ در حالى که خود، روزانه هزاران یزید را هزاران بار در آغوش مى‏کشند؛ قاتلان امام حسین(ع) را لعنت مى‏کنند: «فلعن الله أمة قتلتک و لعن الله أمة ظلمتک و لعن الله أمة استحلت منک المحارم وانتهکت حرمة الاسلام» (بحار الانوار، ج 89، ص 219، روایت 33، باب 18) ؛ «خدا لعنت کند کسانى را که تو را کشتند و خدا لعنت کند کسانى را که بر تو ظلم کند و خدا لعنت کند کسانى را که حرامها را بر تو حلال کردند و حرمت اسلام را هتک کردند». آیا این ما نیستیم که این سخن‏ها را مى‏گوییم؛ ولى کسانى را تأیید مى‏کنیم و پذیرا مى‏شویم که به مردم ستم مى‏کنند، بسیارى از محرمات را در حد آن محرماتى که در عاشورا روا داشتند، روا مى‏دارند؟!

نپذیرفتن واقعه‏ى  تاریخى عاشورا ما را ملزم مى‏سازد که نمونه‏هاى مشابه آن را که امروز دچارشان هستیم و یا اوضاع خطرناک‏ترى را که امروز با آن مواجه مى‏باشیم، رد کنیم و نپذیریم. امروز ما با مشکلاتى روبه‏رو هستیم که خطرناک‏تر از مشکلاتى‏ست که امام حسین(ع) در زمان خود با آن‏ها روبه‏رو بود و وضع ظالمانه‏اى را شاهد هستیم که بیش از ظلمى‏ست که امام حسین(ع) با آن روبه‏رو بود؛ ولى ما یک قدم در جهت رویارویى با آن‏ها بر نمى‏داریم.

 

وضع امروز ما و درس‏هاى کربلا

ما نمى‏توانیم از همه‏ى تاریخ آگاه شویم؛ ولى مى‏توانیم به حقیقت نسل‏هایى آگاه گردیم که بر مبناى مکتب کربلا تربیت شدند و در عواطف، احساسات و اندیشه‏هاى‏شان با عواطف و احساسات کربلائیان به سر بردند. آن‏ها توانستند براى ما انقلاب بیافرینندو براى همین است که امام خمینى (ره) فرمود: ما هر چه داریم از عاشوراست؛ چون عاشورا تمام نسل‏هایى را تربیت کرد که با امام خمینى(ره) پیش از انقلاب و پس از آن، حرکت کردند و با او در ایران، لبنان و افغانستان و در همه‏ى میدان‏هاى مبارزه علیه استکبار جهانى وارد جنگ شدند.

این کربلاست. و کربلا مى‏تواند انسان‏هاى بى‏شمارى را براى امام حسین(ع) پرورش دهد تا در همه‏ى زمان‏ها و مکان‏ها براى ما کربلاهاى بسیار به وجود آورد.

 

عاشورا براى همه‏ى زمان‏ها

وقتى همه ساله با یاد عاشورا زندگى مى‏کنیم، باید جامعه‏ى عاشورایى را در تمام زندگى کنونى‏مان جست‏وجو کنیم؛ چون هدف از باقى ماندن این نام در گستره‏ى زمان‏ها، این است که براى ما در همه‏ى  مراحل حرکت اسلامى‏مان در جهان، حالتى حسینى به دست دهد. مسئله این است که ما تاریخ خشک و بى‏روح نمى‏خواهیم؛ آن گونه که بسیارى از مردم عمل مى‏کنند که انگار در گذشته زندگى مى‏کنند، بدون اینکه با مسؤولیت‏هاى امروزى‏شان روبه‏رو شوند. و این، نکته‏اى لازم در اندیشه‏ى اسلامى است؛ چون روش اسلامى که خداوند متعال آن را در قرآن تثبیت کرده است، این است که همه‏ى امت‏ها مسؤولیت دارند و همه‏ى امت‏ها باید براساس وظایف خود عمل کنند.

این بدان معناست که ما در قبال آنچه در زمان امام حسین(ع) رخ داد، مسؤول نیستیم و تنها مردمى مسؤولند که در زمان ایشان زندگى مى‏کردند، سوا از اینکه در جهت مسؤولیت خود عمل کردند و با امام حسین(ع) همراه شدند و یا از خط مسؤولیت خود دور شدند و بى‏طرف ماندند یا کسانى که مخالف عواطف خود، رفتار کردند و منفعت را برگزیدند؛ و با اینکه دل‏هاى‏شان با حسین(ع) بود شمشیرهاى‏شان علیه او گردید.

 

رفتار مطلوب در برابر حقایق تاریخى‏

پس از مدت‏هاى طولانى که از آن تاریخ گذشته است، وقتى شرح حال امام حسین(ع) و کسانى که همراه باطل شدند و گروهى که از نظر عاطفى با حق بودند؛ ولى در رفتار، طرف باطل را گرفتند، مى‏شنویم، زمانى که با آن‏ها روبه‏رو مى‏شویم، باید در درون خود از نظر روانى با آنها مقابله کنیم؛ بنابراین باید کسانى را که به باطل پایبند بودند، رد کنیم و کسانى را که حق را شناختند و با آن حرکت کردند با آغوش باز بپذیریم.

هنگامى که با چنین حالت روحى در برابر تاریخ قرار بگیریم، برما لازم است تا دیدگاه خویش را در قبال نمونه‏هاى موجود، مشخص کنیم. آیا ما از کسانى هستیم که در کنار حق ماندند و در برابر تهدیدات ایستادند؟ و یا از کسانى مى‏باشیم که وارد میدان مبارزه نشدند و با اینکه میدان مبارزه‏ى  حق و باطل پر از دشوارى‏ها و مشکلات شده بود، بر تپه‏ى  سلامت نشستند و نظاره‏گر شدند؟و یا از کسانى هستیم که مى‏گویند اگر منفعتى براى ما وجود نداشته باشد براى ما فرقى نمى‏کند که کدام گروه پیروز شود و بدین ترتیب میان حق و باطل بى‏طرف مى‏مانیم و موضع مشخصى را اتخاذ نمى‏کنیم؟ برخى از مردمان عصر امام حسین(ع) این گونه مى‏اندیشیدند و برخى از مردم زمان امام على(ع) نیز چنین فکر مى‏کردند. چنین موضعى مردود است؛ زیرا بى‏طرف ماندن در این وضع، به معنى ماندن در کنار باطل است. برخى مردم مى‏گویند: ما نه با این گروه هستیم و نه با آن گروه، نه با این فرد هستیم و نه با آن فرد؛ در حالى که اگر هر دو طرف باطل بودند، درست این است که ما هر دو را رد کنیم. این همان نکته‏اى است که حضرت على(ع) بدان اشاره فرمود: «کن فی الفتنة کابن اللبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»(نهج البلاغه، (شرح ابن ابى الحدید)، ج 9، باب 151، ص 146) ؛ «در فتنه‏ها مانند بچه شتر باش، که نه پشتى دارد که بتوان سوار آن شد و نه پستانى که بتوان آنرا دوشید». فتنه چیزى‏ست که در آن، حق و باطل شناخته نشود. در زمان‏هاى فتنه نباید اجازه دهیم دیگران سوارمان شوند و یا از ما را سوء استفاده کنند. در فتنه‏ها باید مانند بچه شتر بود؛ اما وقتى مسئله، رویارویى حق و باطل است، باید همراه حق و علیه باطل بود.

امام کاظم(ع) مى‏فرماید: «أبلغ خیراً و قل خیراً و لا تکن أمعة. قلت: و ماالأمعة؟ قال: لا تقل أنا مع الناس، و أنا کواحد من الناس» (بحار الانوار، ج 75، ص 325، روایت 3، باب 25) ؛ «خیر را برسان و خیر را بگو و تابع و مصلحت بین مباش، گفتم: مصلحت بین کیست؟ فرمود: نگو من از مردمم و من مانند یکى از مردم مى‏باشم».

اما نمونه‏ى سوم کسانى هسستند که از نظر عاطفى با حق هستند؛ مانند کسانى که نیکوکاران را دوست دارند؛ اما آمادگى پایبندى به مسؤولیت نیکى را ندارند؛ اهل عدالت را دوست دارند؛ اما آمادگى التزام به خط عدل را ندارند؛ اهل حق را دوست دارند؛ اما آمادگى پذیرش مسؤولیت با حق بودن را ندارند؛ بلکه همه‏ى کارهاى آن‏ها بر اساس حساب‏هاى خاص و منافع مادى و دنیوى است؛ آنان مى‏بینند که مصلحت مادى در چیست؛ سپس در صدد انجام دادن آن بر مى‏آیند.

این جا کسانى دیگر نیز وجود دارند؛ آن‏ها کسانى هستند که به حق پایبند هستند و در راه آن گام بر مى‏دارند. وقتى تاریخ را مطالعه مى‏کنیم و از آن اثر مى‏پذیریم، باید دیدگاه‏مان را مشخص کنیم که: ما کیستیم؟ آیا ما از جمله‏ى بى‏طرف‏ها مى‏باشیم؟ آیا ما از کسانى هستیم که منافع‏شان بر اصول عقیدتى آن‏ها غلبه مى‏کند؟ آیا ما از کسانى هستیم که به باطل ایمان دارند؟ یا از کسانى مى‏باشیم که به حق ایمان دارند؟

ما کیستیم؟ بر اساس پاسخ‏گویى به این پرسش است که شخصیت ما مشخص مى‏گردد و وابستگى‏مان معلوم مى‏شود. آیا ما از کسانى هستیم که در جهت اصلاح امت بر مبناى روش رسول خدا حرکت مى‏کنند یا بدان کار اهتمام نداریم؟ این خط کدام است؟ خط و روش، همان «امر به معروف و نهى از منکر» مى‏باشد. حسین(ع) فرمود: مى‏خواهم وضع موجود امت اسلامى را با تمام مسایل مثبت و منفى‏اش بررسى کنم، مسایل منفى‏اش کدامند؟ نکات منفى رفتارى‏ست که در جهت خشم خداوند حرکت نمایند چیزى انجام دهند که او بر مردم حرام کرده است. نکات مثبت کدامند؟ نکات مثبت رفتارى‏ست در جهت خشنودى خداوند، با انجام دادن وظایفى که او از ما خواسته است.

حسین(ع) که حرکت و انقلاب او ضربه‏ى  بزرگى بر وضع فساد آلود آن روز جامعه‏ى  اسلامى بود، مى‏خواست کسانى این راه را برگزینند که دین را با همه‏ى مفاهیم آن در اندیشه، عواطف و گام‏هاى عملى‏شان در زندگى قبول دارند. اگر حسینى هستند باید در خط اسلام آمر به معروف و ناهى از منکر باشند و همه‏ى آنچه را اسلام دشمن مى‏دارد، نپذیرند.

برخى از مردم مى‏گویند: آیا از ما مى‏خواهید با همه‏ى مردم دشمنى کنیم؟ در پاسخ ما مى‏گوییم: ما مسلمانیم، و خط مارکسیستى، سوسیالیستى و برخى اندیشه‏هایى را که ریشه‏هاى قومى دارند، نمى‏پذیریم و لیبرالیسم و مانند آن را رد مى‏کنیم. آنها مى‏گویند: آیا از ما مى‏خواهید با همه‏ى  مردم دشمنى کنیم؛ در حالى که برخى از فرزندان‏مان به این خط و برخى دیگر به آن خط وابسته هستند؟ چرا اسلام را این قدر تنگ مى‏کنید؟ برخى از مردم این چنین مى‏اندیشند و یا مى‏خواهند مسئله را این گونه مطرح سازند. به این صورت گمان مى‏کنند آنچه ما مى‏گوییم افراطى و تندروانه است و ما را در محدوده‏ى افراطگران قرار مى‏دهند.

حسین(ع) مسلمان بود و چیزى افزون بر اسلام نداشت. شخصیت او در جایگاه اسلامى‏اش رشد کرده بود. زمانى که پیامبر فرمود: «حسین منى و أنا من حسین»(بحار الانوار، ج 43، ص 261، روایت 1، باب 22). چه ارتباطى میان حسین(ع) و پیامبر اکرم (ص) وجود دارد؟ آیا این ارتباط، نسبى و خویشاوندى است؟ حسین(ع) مى‏تواند از پیامبر باشد چون پیامبر جد اوست؛ ولى چگونه رسول خدا (ص) مى‏تواند از حسین باشد؛ در حالى که حسین فرزند دختر اوست؟ این ارتباط به علت تجسم اسلام در هر دوى آن‏هاست؛ از این رو وجود هر کدام آنان، از آنِ دیگرى مى‏باشد؛ چون وجود هر دو در خدمت اسلام مى‏باشند.

همه باید بر این نکته متفق شویم که عاشوراى اسلامى از ماست و باید خطوط عقیدتى، جایگاه، روش‏ها و سیاست‏مان را در زندگى بر پایه‏ى آن تثبیت کنیم. با این سخن نمى‏گوییم باید در را بر دیگران ببندیم؛ بلکه مى‏گوییم ما مسلمانیم و آماده‏ى زندگى و همکارى با غیر مسلمانان، بر اساس خطوط مشترکى هستیم که طبیعت زندگى اقتضا مى‏کند؛ بنابراین ما با حسین(ع) هستیم تا از جمع او و پیروان او به شمار آییم.

 

در کربلا، اندیشه‏ها زندگى را به تپش مى‏آورد

هنگامى‏که به فضاى عاشورا باز مى‏گردیم، براى درس‏گرفتن آمده‏ایم. باز مى‏گردیم تا با آن زندگى کنیم و در مرحله‏اى باشیم که عاشورا را تکمیل کند؛ چون عاشوراى امام حسین(ع) قدم اول در راه طولانى اسلام بود و به پایان نمى‏رسد تا اینکه خداوند وارث زمین و آنچه بر روى آن است، گردد. او همیشه این آیه‏ى  شریفه را قرائت مى‏کرد: (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (احزاب آیه‏ى  23). در عاشورا، تنها مرحله‏ى امام حسین(ع) به پایان رسید و او به لقاى پروردگار شتافت.

 

عهد با خدا

داستان همه‏ى  قهرمانان عاشورا این است که حق را مى‏شناختند و بر سر پیمان با خدا ماندند. آنان اعتقاد داشتند عهدى میان آن‏ها و خداست. و انسانى که با خدا پیمان بسته است ناگزیر باید به این عهد وفا کند. و معناى وفاى به عهد این است که، در هر یک از مراحل زندگى، در هر آنچه انجام مى‏دهد و در هر راهى که مى‏خواهد در آن گام نهد، باید بنگرد و دقت کند که آیا این کار او با عهد الهى هماهنگ و منسجم است یا نه؟ و امروز، چگونه عهدى را درک کنیم که خداوند در این آیه بدان اشاره کرده است و امام حسین(ع) در هر مرحله‏اى از مراحل شهادت که اصحاب و اهل‏بیت او در آن قرار داشتند، این آیه را مثال مى‏زد؟ عهد و پیمان الهى کدام است؟ عهد و پیمان خداوند، اسلام است و ایمان، معناى آن این است که ما مسلمان هستیم و با خداى خود عهدى داریم و باید تمام زندگى‏مان را براى او و در راه او تسلیم کنیم؛ تمام گام‏هاى‏مان را در راه او برداریم، و با تمام تهدیدها و چالش‏ها، خطرها و دشوارى‏ها در راه خدا و براى خشنودى او، مقابله نماییم؛ این همان عهد خداوندى‏ست که باید تمام کارها و زندگى خود را وقف آن سازیم. نباید براى ما، دستورى جز دستور خداوند و سخنى جز کلام او وجود داشته باشد. در همه‏ى مراحل زندگى، هر روزى را که صبح مى‏کنیم و به شام مى‏رسانیم، باید بگوییم: همه‏ى توانایى‏هایم و همه‏ى زندگى‏ام براى توست.

 

جون بنده‏ى سیاه‏

براى ما راهى نمى‏ماند جز اینکه موضع خودمان را که از مواضع اصحاب و یاران امام حسین(ع) بر مى‏آید، درک کنیم، و این موضع، جایگاه انسانى است که در پیشگاه خداوند احساس مسؤولیت مى‏کند؛ بنابراین زندگى خود را با خط مسؤولیت هماهنگ مى‏کند. در این میان به «جون» -غلام ابوذر غفارى- بر مى‏خوریم؛ او پس از ابوذر با ائمه(ع) ، حسین(ع) و اهل‏بیت او زندگى مى‏کرد و با تمام توان به آن‏ها خدمت مى‏نمود. هنگامى که جنگ کربلا آغاز شد، امام حسین(ع) او را خطاب کرد و فرمود: «(یا جون) انت فى إذن منى فإنّما تَبِعْتَنا طلبا للعافیة، فلا تبتلِ بطریقتنا» (بحار الانوار، ج 45، ص 22، باب 37) ؛ «اى جون! تو از طرف من اجازه‏ى (رفتن) دارى. مسلماً براى زندگى در عافیت و سلامت، آمده‏اى؛ بنابراین گرفتار راه ما نشو»؛ تو خادم ما بودى و به ما خدمت کردى تا با ما زندگى کنى و زندگى‏ات را تضمین نماییم؛ ولى اکنون در وضعى هستیم که نمى‏توان انتظار منفعت داشت. این جا جز مرگ وجود ندارد؛ بنابراین تلاش کن که گرفتار راه ما نشوى.

 

آزادى در تصمیم‏گیرى‏

جواب او چه بود؟ «جون» گفت: اى مولاى من! در دوره‏ى آسایش ریزه‏خوارِ شما بودم آیا باید در دشوارى از شما دست بردارم؟ به خدا سوگند بویم بد و قدرم پست و رنگم سیاه است؛ پس بهشت را به من بِده تا بویم، پاک و خوشبو، قدرم عالى و صورتم سفید گردد(بحار الانوار، ج 45، ص 22، باب 37) . و این جا این انسان با وفا در راه شهادت رفت؛ چون او فهمید که میان او و خداوند عهدى‏ست و این عهد اسلام و ایمان است، و ارتباط او با اهل‏بیت (ع) رابطه‏ى نان و مال نیست؛ بلکه رابطه‏ى ایمان تا شهادت است.

 

حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة

هرگاه به کسانى نزدیک مى‏شویم که احساس مسؤولیت مى‏کنند و در عهدشان راست کردارند، در مقابل «حبیب بن مظاهر» و «مسلم بن عوسجة» قرار مى‏گیریم. این دو، دوست همدیگر بودند و براى جنگ و جهاد آمدند. در پیشگاه امام حسین(ع) جهاد کردند و با او به اسلام پایبند ماندند.

«مسلم بن عوسجة» پس از جنگ بسیار، به زمین افتاد. امام حسین(ع) و «حبیب بن مظاهر» به سوى او رفتند و نزدیک او نشستند. او در حال مرگ بود. «حبیب» به او گفت: اگر نمى‏دانستم که در پى تو مى‏آیم، دوست داشتم که به من وصیتى‏کنى؛ چون در هنگام مرگ دوست به دوستش و به خانواده و فرزندانش وصیت مى‏کند؛ ولى مشکل این است که من نیز پس از تو خواهم مرد و راهى را که تو رفتى، خواهم رفت؛ اما اکنون دوست دارم وصیتى کنى که آن را انجام دهم. «مسلم بن عوسجة» گفت: وصیتى دارم که مى‏توانى آن را انجام دهى، «حبیب» گفت: وصیت تو چیست؟ «مسلم بن عوسجة» گفت: تو را به این - با دست به امام حسین(ع) اشاره کرد - وصیت مى‏کنم، در راه او آن قدر جهاد کن تا کشته شوى.

 

وصیت شهدا: از مرگ باکى نداریم‏

این همان پایبندى به خط و راستى در ایمان است. «مسلم بن عوسجة» در حال مرگ نیز به رهبرش مى‏اندیشید و به جهاد سفارش مى‏کرد. به دوستانش وصیت مى‏کرد آن گونه که او رفت، بروند و آن گونه که او عمل نمود، عمل کنند و آن گونه که او حرکت کرد، حرکت کنند.

وقتى امام حسین(ع) کلمه‏ى  استرجاع - (انا لله و انا الیه راجعون) (بقره، آیه 156) - را قرائت کرد، «على‏اکبر» به پدر گفت: اى پدر چرا استرجاع کردى؟ امام حسین(ع) فرمود: من در خواب بودم و دیدم سوارى به من نزدیک شد. آن سوار به من گفت: این قوم -امام حسین(ع) و یارانش- مى‏روند و مرگ در پى آنان رود؛ پس دانستم که نفس‏مان این گونه به ما خبر مى‏دهد. «على‏اکبر» گفت: آیا ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، آرى ما بر حقیم. «على‏اکبر» گفت: به خدا سوگند باکى نداریم که ما به سوى مرگ برویم یا مرگ به سوى ما بیاید.

مسئله این است که انسان در گفتار و رفتار خود در این جهت بیندیشد و دغدغه‏اش همواره این باشد که بر حق است یا باطل؟ وقتى سخن مى‏گوید، بیندیشد آیا سخن او حق است یا باطل؟ و هنگامى که کارى انجام مى‏دهد، فکر کند آیا عمل او در راه حق است یا باطل؟ و زمانى که به چیزى وابسته مى‏شود بفهمد آیا این وابستگى و ارتباط، حق است یا باطل؟ زمانى که چیزى را مى‏پذیریم یا رد مى‏کنیم، مسئله این است که بر حق باشیم. زمانى که حق بودیم، دیگر مشکلى نیست که بمیریم یا زنده بمانیم. هنگامى که در مسیر حق حرکت کنیم، همه‏ى زندگى‏مان قدم‏هاى عملى در راه حق خواهد بود و خداوند آنها را به لطف و کرمش خواهد پذیرفت.

 

در مسئله‏ى  حق باید بیندیشیم‏

قضیه، حق و باطل است؛ چون خداوند، حق است. اگر به هر چیزى جز او دعوت مى‏کنند باطل مى‏باشد. این، همان مبنایى‏ست که شایسته است اساس همه‏ى حرکت‏ها و کارهاى‏مان باشد؛ و سزاوار است حرکت‏هاى ما به گونه‏اى باشد که به راه خداوند خدمت کند. و همچنین زمانى که بخواهیم به عهد الهى‏مان پایبند باشیم، راست کردارى و وفاى به عهد، وظایف و تکالیف بسیارى را ایجاد مى‏کند که باید از برخى دوستان و مواضع پرهیز کرد؛ بنابراین هنگامى که انسان چیزى را مى‏پذیرد که از ناحیه‏ى مسؤولیت متوجه او شده است، ناگزیر است ارزشى را در خود بیابد که بتواند با آن برخى سفارش‏ها و چیزهاى دیگر را رها کند.

 

جنبه‏ى معنوى را باید تقویت کنیم‏

خداوند به ما آموخته است که زیان دنیوى را در دنیا جبران مى‏کند و ممکن است براى آینده بماند؛ و تأکید کرده است که عوض آن را در آخرت خواهد داد. ما ناگزیریم به آخرت، خدا و معنویت در زندگى‏مان بیندیشیم و هرکدام از ما با این نگرانى بزرگ به سر بریم که خشنودى او را به دست آوریم؛ این، همان نگرانى بزرگ است. اگر ما بتوانیم همیشه با این نگرانى بزرگ زندگى کنیم، خواهیم توانست با قلب باز و سعه‏ى صدر با مشکلات مواجه شویم؛ آن‏گونه که رسول خدا بود.

رسول خدا چه مى‏گفت؟ وقتى صورت را به سوى آسمان بلند مى‏کرد، مى‏گفت: «انت رب المستضعفین و أنت ربى الى من تکلنی» (بحار الانوار، ج 19، ص 22، روایت 11، باب 5) ؛ «تو پروردگار مستضعفان هستى، تو پروردگار من هستى؛ مرا به که وا مى‏گذارى؟»، و سپس مى‏فرمود: «ان لم یکن بک علی غضب فلا أبالى» (بحار الانوار، ج 19، ص 22، روایت 11، باب 5) ؛ «اگر بر من خشمگین باشى؛ پس باکى ندارم»؛ بنابراین نگرانى بزرگ دیگر، این است که خداوند خشمگین نشود.

و همچنین ضروروى‏ست، ما ملتى داشته باشیم که داراى آگاهى سیاسى باشد. ملتى که آگاهى و شعور سیاسى دارد و در قلب خود رسالت الهى، ترس از خدا و دوستى او را احساس مى‏کند، ممکن نیست کسى بر آن مسلط شود.

بر ما لازم است بدانیم در وراى این شعارها، چه چیزهایى نهفته است؟ و چگونه در زندگى‏مان جریان مى‏یابد؟ به گونه‏اى که فقط به صورت مردمى نمانیم که حنجره‏ها و دهان‏هاى‏شان را به هیاهو و داد و فریاد باز کرده‏اند؛ بلکه باید عقل‏هاى‏مان را به کار بندیم تا به نقشه‏هایى که در خفا براى‏ما طراحى مى‏کنند.

این وضع امروز ماست که در آن به سر مى‏بریم و ناگزیریم آن را اصلاح کنیم تا در صحنه‏هاى عمل و امتحان، مانند مردم کوفه نباشیم که دل‏هاى‏شان با حسین(ع) بود و شمشیرهاى‏شان علیه او. تا زمانى که دینارها، لیره‏ها و دلارها و... به حرکت در آیند، دل‏هاى مردم پیوسته در پى آن‏ها مى‏تپند تا اصول، برنامه‏ها و زندگى‏شان را بفروشند. ما نیز دل‏هاى‏مان با رهبران پاک و مردمان با اخلاص و شمشیرهاى‏مان بر ضد آن‏ها نباشد.

 

 

 

نظرات  (۵)

غروب فرشچیان از حمید رضا برقعی در محضر رهبر انقلاب -کلیپ
http://monavar.net/

"سلام علیکم، ایام سوگواری بر شما تسلیت"
شما دعوتید...

از این به بعد، پایان نامه ها، پروژه ها و تحقیقات مان را با قالب های مذهبی ارائه دهیم.

دانلود رایگان قالب های زیبای مذهبی برای نرم افزار پاورپوینت:
موضوع موردنیاز خود را مطرح کنید تا در صورت امکان قالبی متناسب با موضوع شما طراحی کنیم.

ضمنا با کمال افتخار منتظر انتقاد، پیشنهاد و دیدگاه های شما هستیم.  یا علی
  • مصطفی طالبیـ
  • شاید یک روز صبح این عقل مصلحت اندیش را  روی اُپن آشپزخانه مان جا گذاشتم و رفتم به کربلا.  کسی چه می داند؟

    لینک شدید +اگه خواستین لینکمون کنید...
    اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج/اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وآل‌محمد

              یا علی
  • مصطفی طالبیـ
  • انگشت نمای ، مردم این شهر گشته ایم ...

     

    " کربلا نرفته ها رو ... ! "

    سلام
    عیدتون مبارک.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی